👌
هنوز فرصت هست
هنوز فرصت هست
برای دیدن یک گل
هنوز فرصت هست
هنوز میشود آیینه را تماشا کرد
و خط کشید به روی خطوط ناروشن
هنوز میشود از خانه تا خیابان رفت
و چشم را به تماشای واقعیت برد
نگاه کن!
هجوم وسوسهٔ میدان
و آرزوی فروش دو پاکت سیگار
چگونه غربت مردان روستایی را
گره زده است به آغاز بیسرانجامی
و چشم مزرعه میسوزد
و چشم مزرعه در انتظار کسی است
که بند حادثه او را ز روستا دزدید
کسی که دور شد از روزهای بذرافشان
و ردّپای طلوع گیاه را گم کرد
نگاه حادثه میگوید
کسی به فکر شکفتن و خوشهدادن نیست
دو پاکت سیگار
برای گریهٔ گلهای روستا
کافی است
□□□
هنوز فرصت هست
هنوز میشود از چشمهای بارانی
دری گشود به معنای اولین خورشید
و پشت حوصلهٔ عشق زندگانی کرد
نگاه کن شاعر!
هنوز روشنی نام یک ستارهٔ سبز
چراغ کوچهٔ ماست
چراغ کوچهٔ ما را چرا نمیبینی؟
هنوز شعر تو از جنس مهربانی نیست
هنوز کودک امسال با تو بیگانه است
تو ماندهای و حصار همارهٔ عادت
تمام دغدغهات یک فصاحت موهوم
و سنگچین قوافی
■■■
نگاه کن شاعر!
تو ماندهای و حصار بلند بیخویشی
تو ماندهای و هجوم مکندهٔ تصویر
تو ماندهای و صدایی که اهل عاطفه نیست
تو ماندهای و غم «حجم»
تو ماندهای و غم «موج»
تو ماندهای و سراب...
نگاه کن شاعر!
هنوز شعر به «اخوانیات» مشغول است
و چشمهای تو غمناک زخم انسان نیست
و چشمهای تو در جستجوی عشق نبود
و چشمهای تو در کوچههای شهر نگشت
و دست عاطفه هرگز تو را نچرخانید
□□□
هنوز فرصت هست
هنوز میشود از دست خالی یک مرد
غم شبانهٔ یک خانه را سراغ گرفت
هنوز میشود از پلههای درمانگاه
برای دیدن اندوه شهر بالا رفت
و صبر کرد و نشست
و مثل آینه پر پر شد
و سطر اول یک شعر میشود آغاز
■■■
برای دیدن خوبی
برای خوبشدن
برای خیمهزدن در نگاه یک کودک
هنوز فرصت هست...
هنوز میشود از خانه تا خیابان رفت
و چشم را به تماشای واقعیت برد
نگاه کن!
چگونه میرمد از من نگاه کودکیام!
به جستجوی کسی باشیم
کجاست گمشدهٔ من؟
هنوز میشود آیینه را تماشا کرد
و خط کشید به روی خطوط ناروشن
#محمدرضا_عبدالملکیان
حالا که رفتهای
پرندهای آمدهاست حوالیِ همین باغِ روبرو
هيچ نمیخواهد
فقط میگوید:
کو کو؟
#محمدرضا_عبدالملکیان