eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
52 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
جز یاد تو اے حسرت شیرینِ قدیمی باور بڪنے یا نڪنے از همه سیرم لعنت به بهارے ڪه بدون تو بیاید وقتے تو نباشے به جهنم ڪه ڪویرم من عاشق این بغض قشنگم به ڪسے چه؟! گیرم بڪند دغدغه ے عشق تو پیرم عشق است ڪه پیرم بڪند عشق و بیایی یک بار فقط دست تو در دست بگیرم آنوقت سرم را بگُذارم به زمین و... از شوق بمیرم ڪه بمیرم...ڪه بمیرم                                            
گیرم که به هر حال مرا برده‌ای از یاد گیرم که زمان خاطره‌ها را به فنا داد! گیرم نه تو گفتی، نه شنیدی، نه تو بودی، آن عاشقِ دیوانه که صد نامه فرستاد! تقویم دروغ است! تو اصلا ننوشتی میلادِ عزیزِ دلِ من: پنجمِ مرداد! با آن همه دلبستگی و عشق چه کردی؟! یک بار دلت یادِ منِ خسته نیفتاد! یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی؟! یک ذره دلت تنگ نشد خانه‌ات آباد؟! این بود جوابِ منِ دلخسته‌یِ عاشق؟ شیرینِ رقیبان شده‌ای از لجِ فرهاد؟! باشد، گله‌ای نیست! خدا پشت و پناهت، احوالِ خودت خوب، دمت گرم، دلت شاد 🍃
👌 این بود جوابِ منِ دل خسته عاشق؟! شیرینِ رقیبان شده ای از لجِ فرهاد؟!
جز یاد تو اے حسرت شیرینِ قدیمی باور بڪنے یا نڪنے از همه سیرم لعنت به بهارے ڪه بدون تو بیاید وقتے تو نباشے به جهنم ڪه ڪویرم من عاشق این بغض قشنگم به ڪسے چه؟! گیرم بڪند دغدغه ے عشق تو پیرم عشق است ڪه پیرم بڪند عشق و بیایی یک بار فقط دست تو در دست بگیرم آنوقت سرم را بگُذارم به زمین و... از شوق بمیرم ڪه بمیرم...ڪه بمیرم                                            
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود، نوعی طپشِ قلب، شبیهِ ضربان بود! کم کم همه‌ی دغدغه‌ام دیدن او شد انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود! هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم، دلبستگی‌ام بیشتر از تاب و توان بود... میخواستم اقرار کنم عاشقم اما... [ چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟ ] فهمید که دیوانه و دلبسته‌ی اویم [ از بس‌که اشارات نظر، نامه‌رسان بود ] القصه گرفتار دل هم شده بودیم روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود... از آنچه میان من و او بود چه گویم؟ مجنونِ زمان بودم و لیلایِ زمان بود اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق، معشوقه‌ام انگار کمی دل‌نگران بود! خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده... من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود! کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده... حق داشت که پا پس بکشد، بحثِ زیان بود! اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش، هم شأن من پاپَتیِ غاز چران بود؟! البته که نه! رفت... خدا پشت و پناهش اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود... او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت! من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود... یک مشت غزل شد همه‌ی دار و ندارم، دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود... بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم دل در گروِ عشق و سرم در دَوَران بود... گفتم که بدانید وفا، عشق، دروغ است! من تجربه کردم، به همین قبله چَخان بود... حُسنش همه گفتند و من سر به هوا را... آگاه نکردند به شری که در آن بود...! ویروس، خطرناک تر از عشق ندیدم یک قاتل بِالفطره اگر بود، همان بود! هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد این توده‌ی بدخیم گمانم سرطان بود...
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود، نوعی طپشِ قلب، شبیهِ ضربان بود! کم کم همه‌ی دغدغه‌ام دیدن او شد انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود! هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم، دلبستگی‌ام بیشتر از تاب و توان بود... میخواستم اقرار کنم عاشقم اما... [ چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟ ] فهمید که دیوانه و دلبسته‌ی اویم [ از بس‌که اشارات نظر، نامه‌رسان بود ] القصه گرفتار دل هم شده بودیم روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود... از آنچه میان من و او بود چه گویم؟ مجنونِ زمان بودم و لیلایِ زمان بود اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق، معشوقه‌ام انگار کمی دل‌نگران بود! خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده... من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود! کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده... حق داشت که پا پس بکشد، بحثِ زیان بود! اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش، هم شأن من پاپَتیِ غاز چران بود؟! البته که نه! رفت... خدا پشت و پناهش اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود... او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت! من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود... یک مشت غزل شد همه‌ی دار و ندارم، دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود... بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم دل در گروِ عشق و سرم در دَوَران بود... گفتم که بدانید وفا، عشق، دروغ است! من تجربه کردم، به همین قبله چَخان بود... حُسنش همه گفتند و من سر به هوا را... آگاه نکردند به شری که در آن بود...! ویروس، خطرناک تر از عشق ندیدم یک قاتل بِالفطره اگر بود، همان بود! هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد این توده‌ی بدخیم گمانم سرطان بود...
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود نوعی طپشِ قلب شبیهِ ضربان بود کم کم همه ی دغدغه ام دیدن او شد انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم دلبستگی ام بیشتر از تاب و توان بود میخواستم اقرار کنم عاشقم اما... «چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟» فهمید که دیوانه و دلبسته ی اویم «از بسکه اشارات نظر نامه رسان بود» القصه گرفتار دل هم شده بودیم روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود از آنچه میان من و او بود چه گویم؟ مجنونِ زمان بودم و لیلای زمان بود اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق... معشوقه ام انگار کمی دل نگران بود خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده حق داشت که پا پس بکشد،... بحثِ زیان بود! اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش... هم شانِ منِ پا پتیِ غاز چران بود؟! البتّه که نه!، رفت... خدا پشت و پناهش اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود یک مشت غزل شد همه ی دار و ندارم دیوانِ بزرگی که پر از آه و فغان بود بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم دل در گروِ عشق و سرم در دوران بود گفتم که بدانید، وفا... عشق... دروغ است من تجربه کردم، به همین قبله چخان بود حُسنش همه گفتند و منِ سر به هوا را... آگاه نکردند به شرّی که در آن بود ویروسْ، خطرناک تر از عشق ندیدم یک قاتل بالفطره اگر بود، همان بود هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد این توده ی بدخیم گمانم سرطان بود
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود نوعی طپشِ قلب شبیهِ ضربان بود کم کم همه ی دغدغه ام دیدن او شد انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم دلبستگی ام بیشتر از تاب و توان بود میخواستم اقرار کنم عاشقم اما... «چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟» فهمید که دیوانه و دلبسته ی اویم «از بسکه اشارات نظر نامه رسان بود» القصه گرفتار دل هم شده بودیم روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود از آنچه میان من و او بود چه گویم؟ مجنونِ زمان بودم و لیلای زمان بود اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق... معشوقه ام انگار کمی دل نگران بود خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده حق داشت که پا پس بکشد،... بحثِ زیان بود! اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش... هم شانِ منِ پا پتیِ غاز چران بود؟! البتّه که نه!، رفت... خدا پشت و پناهش اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود یک مشت غزل شد همه ی دار و ندارم دیوانِ بزرگی که پر از آه و فغان بود بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم دل در گروِ عشق و سرم در دوران بود گفتم که بدانید، وفا... عشق... دروغ است من تجربه کردم، به همین قبله چخان بود حُسنش همه گفتند و منِ سر به هوا را... آگاه نکردند به شرّی که در آن بود ویروسْ، خطرناک تر از عشق ندیدم یک قاتل بالفطره اگر بود، همان بود هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد این توده ی بدخیم گمانم سرطان بود
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود، نوعی طپشِ قلب، شبیهِ ضربان بود! کم کم همه‌ی دغدغه‌ام دیدن او شد انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود! هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم، دلبستگی‌ام بیشتر از تاب و توان بود... میخواستم اقرار کنم عاشقم اما... [ چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟ ] فهمید که دیوانه و دلبسته‌ی اویم [ از بس‌که اشارات نظر، نامه‌رسان بود ] القصه گرفتار دل هم شده بودیم روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود... از آنچه میان من و او بود چه گویم؟ مجنونِ زمان بودم و لیلایِ زمان بود اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق، معشوقه‌ام انگار کمی دل‌نگران بود! خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده... من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود! کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده... حق داشت که پا پس بکشد، بحثِ زیان بود! اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش، هم شأن من پاپَتیِ غاز چران بود؟! البته که نه! رفت... خدا پشت و پناهش اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود... او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت! من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود... یک مشت غزل شد همه‌ی دار و ندارم، دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود... بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم دل در گروِ عشق و سرم در دَوَران بود... گفتم که بدانید وفا، عشق، دروغ است! من تجربه کردم، به همین قبله چَخان بود... حُسنش همه گفتند و من سر به هوا را... آگاه نکردند به شری که در آن بود...! ویروس، خطرناک تر از عشق ندیدم یک قاتل بِالفطره اگر بود، همان بود! هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد این توده‌ی بدخیم گمانم سرطان بود...
1680169527693_-2147483648_-211106.ogg
1.97M
دلم جنگل، دلم باران، دلم مهتاب می‌خواهد دلم یک کلبه‌ی چوبی کنار آب می‌خواهد چنان دلگیرم از دنیا که ترجیحا دلم شعری... پر از تصویر موزون و خیالی ناب می‌خواهد قلم دستم به دامانت، بکِش یک دسته مرغابی که دل آرامشِ محضِ لبِ تالاب می‌خواهد جهانی خالی از وحشت، نه کفتار و نه سگ باشد دلم یک جنگلِ سبزِ پُر از سنجاب می‌خواهد بکِش یک کودکِ ساده، که از اسباب بازی ها نه شمشیر و نه نارنجک، فقط یک تاب می‌خواهد تمامِ حسِ شعرم را بگنجان در غزل امشب که این تصویر رویایی فقط یک قاب می‌خواهد اتاقی از اقاقی را برایم فرش کن در شعر که ذهن خسته‌ی شاعر، دو ساعت خواب می‌خواهد
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود، نوعی طپشِ قلب، شبیهِ ضربان بود! کم کم همه‌ی دغدغه‌ام دیدن او شد انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود! هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم، دلبستگی‌ام بیشتر از تاب و توان بود... میخواستم اقرار کنم عاشقم اما... [ چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟ ] فهمید که دیوانه و دلبسته‌ی اویم [ از بس‌که اشارات نظر، نامه‌رسان بود ] القصه گرفتار دل هم شده بودیم روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود... از آنچه میان من و او بود چه گویم؟ مجنونِ زمان بودم و لیلایِ زمان بود اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق، معشوقه‌ام انگار کمی دل‌نگران بود! خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده... من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود! کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده... حق داشت که پا پس بکشد، بحثِ زیان بود! اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش، هم شأن من پاپَتیِ غاز چران بود؟! البته که نه! رفت... خدا پشت و پناهش اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود... او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت! من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود... یک مشت غزل شد همه‌ی دار و ندارم، دیوان بزرگی که پر از آه و فغان بود... بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم دل در گروِ عشق و سرم در دَوَران بود... گفتم که بدانید وفا، عشق، دروغ است! من تجربه کردم، به همین قبله چَخان بود... حُسنش همه گفتند و من سر به هوا را... آگاه نکردند به شرّی که در آن بود...! ویروس، خطرناک تر از عشق ندیدم یک قاتل بِالفطره اگر بود، همان بود! هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کَنَم کرد این توده‌ی بدخیم گمانم سرطان بود...
سِحر وجادو شده ام یا تله پاتی شده ای؟ آمدی مفت به چنگم! صلواتی شده ای؟. جانِ من قهر نکن ،باش که با آمدنت بهتر از هرخبر و شور و نشاطی شده ای  بین ِصد خواهش دل، ای نفسم ،دختر شهر…. آخرین خواسته ی مرد دهاتی شده ای مانتو و روسری و شال و کلاهت ای جاااان بَه چه زیباست عزیزم!شکلاتی شده ای نکند جا بزنی ها…به خدا میمیرم شک نکن قلب منی، پاک حیاتی شده ای نبض ِ احساس منی ،بی تو دلم میگیرد ای که با کلّ ِ وجودم قر و قاطی شده ای فکر و ذکر و همه ی هوش و حواسم شده تو! کاش بودی که ببینی چه بساطی شده ای عشق پاکت نفسم ،حافظِ دورانم کرد خودِمانیم ،عجب شاخه نباتی شده ای
دلیل خنده هایم، زود برگرد که بی مهری، ندارد سود… برگرد ببین دل نازکم… طاقت ندارم به این زودی نگو بدرود… برگرد نوشتی: می روم آسوده باشم! اگر حالا دلت آسود برگرد نبودی آتشت خاکسترم کرد چه ماند از هیزمم جز دود؟ …برگرد زمین خنده هایم بی تو خشکید به خاک تشنه ام ای رود برگرد شبی که بغض تو در واژه پیچید… تمام دفترم تر بود!… برگرد چنان روز و شب از عشقت نوشتم… که در دستم قلم فرسود…برگرد همان قاضی که حکم رفتنت داد… پشیمان زیر آن افزود:برگرد نماز گریه هایم را خدا دید خدای عشق هم فرمود:برگرد
"از موجها نترس،تا قایق تو ام غرقت نمیکنم،پس لایق تو ام تا عشق حاکم است،فرقی نمیکند احساسِ حالِ تو ،یا سابق تو ام عمری اگر گذشت،بی عطر و بوی تو… عَذرای من هنوز هم وامق تو ام انکار کن ولی،من در تو زنده ام در زود رنجیَت…،در نِق نِق تو ام وقتی که با خودت،درگیر میشوی… در اصل آن منِ بی منطقِ تو ام انکار کن ولی،آرام گریه کن میبینیَم عزیز؟در هِق هِق تو ام! انگار از خودت، دزدیده ام «تو»را جَلبم نمیکنی؟ من سارق «تو»ام از دل نمیروی،ای دل سروده ام ای شعر…ای غزل،من خالق تو ام هر چند دشمنی،با خالق خودت… فریاد میزنم: من عاشق تو ام!"
"از راه دوری آمدم،آغوش خود را باز کن چرخی بزن دور و بَرَم،قدری برایم ناز کن بنشین کنارم،خسته ام!دستی بکش بر گونه ام میلِ شدیدِ بوسه را،پنهان چرا؟ابراز کن دلسرد و بی انگیزه ام،شوری به پا کن در دلم سرمایِ تبریزِ مرا،شَر جی تر از اهواز کن تن خسته از تکرار شب، ای مرغ زیبای سَحَر بر شاخه ی خشکیده ام،چَه چَه بزن،آواز کن! یا خاک پایت میشوم ،مستانه بر خاکم برقص یا آسمانت میشوم،در وسعتم پرواز کن اصلا چرا فَک میزنم؟! این ریش و قیچی دست تو من تحت فرمانم فقط،آهنگ خوبی ساز کن سجاده ام این دفتر و، راز و نیازم این غزل در شعر بی آرایه ام، تا میشود ایجاز کن من حرفهایم را زدم،تصمیم آخر با خودت یا نا امیدم کن برو،یا قصه ای آغاز کن"
گیرم که به هر حال مرا برده‌ای از یاد گیرم که زمان خاطره‌ها را به فنا داد گیرم نه تو گفتی، نه شنیدی، نه تو بودی آن عاشق دیوانه که صد نامه فرستاد... با آن همه دلبستگی و عشق چه کردی؟ یک بار دلت یادِ منِ خسته نیفتاد؟! یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی؟ یک ذره دلت تنگ نشد خانه‌ات آباد؟! این بود سزایِ منِ دلخسته‌ی عاشق؟ شیرین رقیبان شده‌ای از لجِ فرهاد؟! باشد، گله‌ای نیست..! خدا پشت و پناهت احوالِ خودت خوب، دمت گرم، دلت شاد...
:👇 به نام شاعر فقید، زنده‌یاد: ❌ متأسفانه استفاده نادرست از فضای مجازی در این سال‌ها موجب شده است که پای این اشتباهات، و سهل انگاری‌ها حتی به گوگل هم کشیده شود و از اعتبار آن به عنوان رسانه‌ای مرجع و منبعی آگاهی_بخش بکاهد زیرا اشعار جعلی بسیاری، عامدانه یا ناآگاهانه به نام‌های گوناگونی در این فضا موجود است که کاربران را دچار گمراهی نموده و می‌نماید. وای به حال آینده‌ی ادبیات و... اگر چاره‌ای اندیشیده نشود. در این میان، آثاری به اشتباه به زنده‌یاد بانو سیمین بهبهانی نسبت داده شده ‌است‌. از جمله‌ی آن‌ها شعری است با عنوان «به تو چه» با مطلع : من اگر کافر و بی‌دین و خرابم؛ به تو چه؟ من اگر مست می و شرب و شرابم؛ به توچه؟ شاعر این شعر: نام دارد در حالی که به‌طور گسترده در فضای مجازی به سیمین بهبهانی نسبت داده شده‌است. و اسفناک_تر جوابیه‌ی شعر فوق با عنوان: «به ما مربوط است» «کفر و بی دینی‌ات ای یار ، به ما مربوط است بشنو این پند گهربار ، به ما مربوط است» که شاعر آن: است اما به اشتباه به نام رهبر معظم انقلاب عنوان شده است. ❌ شعر معروف دیگری با عنوان : «هرگز نخواب کورش» نیز به نام سیمین بهبهانی منتشر شده بود که با تکذیب رو به رو شد و بعدها مشخص گردید که شاعر واقعی آن : نام دارد. این شعر در مستند جشن‌های دوهزار و پانصد ساله‌ی شبکه من و تو به بهبهانی نسبت داده شده بود که صفحه‌ر فیس‌بوک این شاعر، آن را «دروغ شاخدار» و «باعث تاسف» دانست. همچنین برخی از اشعار مانند شعر معروف «قلم چرخید و فرمان را گرفتند» به اشتباه به نام سیمین بهبهانی دست به دست می‌شد که اعتراض این شاعر را برانگیخت. زنده‌یاد سیمین بهبهانی در زمان حیات، با انتشار دست‌خطی ضمن ابراز نگرانی از انتشار اشعار نادرست به نام خود، خواهش کرد که با نشر چنین اشتباهاتی «بر گناه وی نیفزایند.» وی همچنین گفت که اغلب اشعارش بدون امضا قابل تشخیص‌اند. صفحه‌ی فیس‌بوک سیمین بهبهانی نیز در سال 2013 از انتشار اشعار اشتباه و نادرست به نام وی انتقاد کرد و خبر داد که ایشان از انتشار این اشعار به نام خود «عمیقاً ناراحت بودند.» از جمله دیگر اشعاری که «به اشتباه» به نام سیمین بهبهانی منتشر شده‌اند می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: ۱. زنی را می‌شناسم من... از است. ۲. «قصه اینجاست که شب بود و هوا ریخت به هم». این شعر از سیمین بهبهانی «نیست».❌ ۳. «خنده باید زد به ریش روزگار…» که شاعر واقعی آن: نام دارد. ۴. «من از عقرب نمی‌ترسم ولی از نیش می‌ترسم» شاعر این شعر: است که به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده می‌شود. ۵. همچنین می‌توان به شعر مشابهی اشاره کرد با سرآغاز «من از شب‌های تاریک بدون ماه می‌ترسم» که از است و در مراسم ترحیم سیمین بهبهانی به اشتباه توسط خطیب مسجد جامع شهرک غرب به نام او خوانده شد. ۶. بعضی کاربران مجازی در تلاشند تا اشعاری که به نقد دین می‌پردازند را به نام سیمین بهبهانی گسترش دهند. از آن جمله می‌توان به شعری با آغاز «ما امت بیچاره و در بند نمازیم» اشاره کرد. این شعر از بهبهانی نیست! ❌ ۷. بعضی اشعار و نوشته‌های شادی صندوقی و نسرین بهجتی در فضای مجازی به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده می‌شوند. از آن جمله شعرهایی با مطلع: «دل من حوصله کن داد زدن ممنوع است» یا : «ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا» که این دو شعر از است. ۸. «شدم گمراه و سرگردان، میان این همه ادیان» این شعر از دکتر است که به اشتباه به سیمین بهبهانی منسوب شده‌است. ۹. شعری با مطلع: «شرابی خوردم از دست عزیز رفته از دستی نمی‌دانم چه نوشیدم که سیرم کرده از هستی» این شعر از (لادون پرند) است که به نام سیمین بهبهانی جعل شده‌است. ۱۰. «چه رفتن‌ها که می‌ارزد به بودن‌های پوشالی» شاعر این شعر: است و به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده می‌شود. به امید روزی که فرهنگ استفاده‌ی صحیح از فضای مجازی که کم کم حقیقی و فراگیر شده است را بیاموزیم تا آیندگان ما را دشنام ندهند. کانال آموزش عروض و قافیه و... سید محمدرضا شمس (ساقی) https://eitaa.com/arozghafie
دلم جنگل...دلم باران...دلم مهتاب می‌خواهد دلم یک کلبه‌ی چوبی کنار آب می‌خواهد چنان دلگیرم از دنیا که ترجیحا دلم شعری... پر از تصویر موزون و خیالی ناب می‌خواهد قلم دستم به دامانت، بکِش یک دسته مرغابی که دل آرامشِ محضِ لبِ تالاب می‌خواهد جهانی خالی از وحشت، نه کفتار و نه سگ باشد دلم یک جنگلِ سبزِ پُر از سنجاب می‌خواهد تمامِ حسِ شعرم را بگنجان در غزل امشب که این تصویر رویایی فقط یک قاب می‌خواهد اتاقی از اقاقی را برایم فرش کن در شعر که ذهن خسته ی شاعر دو ساعت خواب می‌خواهد نعشه ﯼ ﺷﻌﺮﻡ ﻭﻟﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺧﻤﺎﺭﯼ ﻣﯿ‌ﮑﺸﻢ ﮔﻮﺷﻪ ﺩﻧﺞ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﺑﯽ ﻗـــﺮﺍﺭﯼ ﻣﯿ‌ﮑﺸﻢ ﺗﮑﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺧﺎﻃـــﺮﺍﺗﻢ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﭼﯿﺪﻩ‌ﺍﻡ ﭘﺸﺖ ﻋﮑﺲ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ،ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻣﯿ‌ﮑﺸﻢ