در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
من آدمم ولی این قلب عاشق از شوقت
فرشتهایست که پرهای دیگری دارد
به نام مرگ گلی آمده مرا ببرد
دلم هوای سفرهای دیگری دارد
همیشه بارِ دعا، میوۀ اجابت نیست
دل شکسته هنرهای دیگری دارد
و آخرین قدم عاشقی رسیدن نیست
که گاه عشق، اگرهای دیگری دارد
هزار مرتبه عاشق شدی ندانستی
که عشق خونِ جگرهای دیگری دارد
::
قرار نیست که با مرگ خود تمام شویم
جهان دریست که درهای دیگری دارد
#محمدسعید_میرزایی
زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
هزار چشمه خطابش کنند در اوراد
هزار شاخه سلامش دهند در اذکار
زمین ز حلّۀ سبز محمّدی، مفروش
هوا ز عطر خوش نام مصطفی، سرشار
حدیث سرمدیاش، شمع خلوت اوتاد
صفای احمدیاش، شرح سینۀ ابرار
ز باغ حُسنش، تلمیح کوچکیست، بهشت
ز حُسن باغش، تشبیه سادهایست، بهار
دلیل خلق جهان است، یا اُولِیالألباب!
ز چشم غیر نهان است، يَا اُولِیالأبصار!
پیمبری که وجودش مگر بشارت نیست
که هم بشارت از او رحمت است و هم انذار
به جز جمال محمّد که جلوهاش ازلیست
کسی نچیده ز باغ جهان گل بیخار
خوشا سرودن نامش که هر زمان تازهست
چو نغمهای که شود دلنشینتر از تکرار..
شفیع و شافی اُمّت، رسول خاتم حق
به جان او صلوات خدا، هزاران بار
دلا ز نعت خصالش دمی مبند زبان
هم از درود و سلامش دمی فرو مگذار
کسی که بر سر خلق است، سرور و مولا
کسی که در دو جهان است، سید و سالار
دلا اگر به هوای بهشت مینالی
دل از جهان بکَن و بر جهان او بسپار
درود هر دو جهان بر رسول و آل - بگو!
به دشمنان نبی لعنت خدا - بشمار!
#محمدسعید_میرزایی
🆔@abadiyesher
هرگز ندیده کس به دو عالم زن اینچنین
خون خوردن آنچنان و سخن گفتن اینچنین
در قصر ظالمان به تظلم که دیده است
شیرآفرینزنی که کند شیون اینچنین
هر گونهاش پناه یتیمی دگر شدهست
آری بود کرامت آن دامن اینچنین
زندان به عطر نافلهی خود بهشت کرد
زینب چراغ نامه کند روشن اینچنین
پیش حسین اشک و به قصر یزید لعن
با دوست آنچنان و بَرِ دشمن اینچنین
در دشت بیند آن تن دور از سر آنچنان
بر نیزه خواند آن سر دور از تن اینچنین
آه ای سر حسین! چو سر در پی توام
خورشید من! به شام مرو بیمن اینچنین
از خون حجاب صورت خود کرده یا حسین
جز خواهرت که بوده به عفت زن اینچنین؟
#محمدسعید_میرزایی
🆔@abadiyesher
شبی تمامی گل ها شدند مهمانم
چرا؟ برای چه اصلا؟ خودم نمیدانم
یکی نهاد صمیمانه سر به بازویم
یکی نشست غریبانه روی دستانم
یکی برای خودش ریشه کرد در جیبم
یکی شکوفه شد و سرزد از گریبانم
نگاه کردم و گفتم چه میکنید آخر؟
نه حجم باغچهای کوچکم نه گلدانم
نمیتوانم هرگز دوباره غنچه شوم
نمیشود که زمان را عقب بگردانم
درون ساعت من نیست قطرهای شبنم
اگرچه گاه پر از انتظار بارانم
نمیتوانم با یک گل ازدواج کنم
شما گلید ولی من فقط یک انسانم
#محمدسعید_میرزایی
🆔@abadiyesher
..جمعه برای غربت من روز دیگری است
با من عجیب دغدغۀ گریهآوری است
جمعه به مهربانی تو فکر میکنم
به عهد باستانی تو فکر میکنم...
بیصبرم آنچنان که به آخر نمیرسم
حس میکنم به جمعۀ دیگر نمیرسم...
::
گفتند: دزد آمده باز از هزارهها
خالی شده است کاسۀ چشم ستارهها
گفتند: آب چشمۀ خورشید کم شده است
پاییز حکم داده و گل مُتَّهم شده است
شب، شکل دو مثلّث درهم رسیده است
اضلاع ناگزیر جهنّم رسیده است...
آواز بادهای حرامی رسیده است
پاییز، با دو کفش نظامی رسیده است
در روزنامهها خبر مرگ برگهاست
صحبت ز شکل غیر طبیعی مرگهاست
شب در تمام زاویهها پخش میشود
هی صحبت معاویهها پخش میشود...
آنان کتاب حق را تحریف میکنند
هر شعر تازهای را توقیف میکنند
یک شعر مثل اسلحهای آسمانی است
بیاعتنا به «نظم نوین جهانی» است...
شعری که مثل آدم، فریاد میزند
شعری که زخمهای تو را داد میزند...
شعری که مردگان را بیدار میکند
تاریخ آدمی را تکرار میکند
شعری که میتواند توفان بیاورد
نامه ز سرزمین شهیدان بیاورد...
آنجا که ظلم را همه واگویه میکنند
وقتی زنان افغانی مویه میکنند...
وقتی هراس مرگ به هر ثانیه بهجاست
داغ زنان کُرد «سُلیمانیه» بهجاست
آنجا که هست شهر درختان واژگون
آنجا که پر شده دل «سارایِوو» ز خون
آنجا که کودکانش محکوم مردنند
با چشمهای آبی، لبخند میزنند
بمب است بمب! بارش بمب است از آسمان
این هدیهها برای شماهاست، کودکان!...
آنجا که کودکان فلسطین نه کودکاند
حتّی تمام دخترکان بیعروسکاند
آنجا که گاز اشکآور، حرف تازه نیست
حتّی برای رد شدن از شب، اجازه نیست
هر کوچه پر شدهست ز فرمان ایستها
هر لحظه میرسد صفی از صهیونیستها
::
در سرزمین شعله، به رسوایی آمدید
همراه تانکهای مقوّایی آمدید
سربازهایتان همه مرد مجازیاند
توپ و تفنگتان همه اسباببازیاند
ما حمله میبریم به امنیت شما
باطل شده است برگۀ رسمیت شما...
ما شکل مرگتان را ترسیم میکنیم
ما ساعت جهان را تنظیم میکنیم
در خاک ما به جز علف هرزه نیستند
آیا در انتظار زمینلرزه نیستند؟...
ما از کتاب کهنۀ تاریخ، پر زدیم
و روی نامهای شما ضربدر زدیم
ما بر دروغهای زمان خط کشیدهایم
بر پیشفرضهای جهان خط کشیدهایم
بیهوده صلحنامه، ارسال کردهاند
آنان که خاک ما را اشغال کردهاند
ما هیچ صلحنامهای امضا نمیکنیم
ما اعتنا به نقشۀ دنیا نمیکنیم
ما نقشۀ جهان را ترسیم میکنیم
ما ساعت جهان را تنظیم میکنیم
::
یک برگ از کتاب خدا میخورد ورق
هر بار اسامی شهدا میخورد ورق
اسم شهید، مثل کلید است در جهان
تنها کلید، اسم شهید است در جهان...
خون شهید میجوشد، گرم و آتشین
آنجا که دستهایش، روییده از زمین...
این دستها چهقدر به ما پند میدهند
ما را به آسمانها پیوند میدهند
یک دست توی مشت فشرده است سنگ را
یعنی که من نیاز ندارم، تفنگ را...
امروز هر درخت، چریکی است خشمناک
که گرچه تیر خورده، نیفتاده روی خاک...
دنیا به فکر کشتن ابنزیادهاست
هر ابر، چفیهای است که بر دوش بادهاست...
آن سوی تپّه، پشت همین سیم خاردار
مانده در انتظار درختان خود، بهار...
::
موعود من! به رغم تمام مورّخان
تاریخ باستانی این قوم را بخوان
در مصحف بهاری تو، گل مقدّس است
چون مرکز بهار تو بیتالمقدّس است
امروز، شورش کلمات از صدای توست
در روزنامههای جهان، ردّ پای توست...
تقویم پارهپارۀ دنیا، ورقورق
نزدیک میشود به قیام بزرگ حق
او را هزار نام بخوانند اگر، یکی است
با صد گزارش متفاوت، خبر یکی است
آغاز شد نماز جهان با طلوع دین
دنیا رسیده است به «ایّاک نستعین»...
باید به ذات حق متمسّک شویم باز
گرم دعای «کن لولیّک» شویم باز...
با هر غزل نگاه سوی عرش میکنم
موعود! خاک راه تو را فرش میکنم
#محمدسعید_میرزایی
@abadiyesher
نمیگویم همین شبهای ابرآلود برگردی
تو فرصت داری اصلا تا ابد...تا زود برگردی
#محمدسعید_میرزایی
@abadiyesher
9.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
محمدسعید میرزایی در شعری جاودانه، خلیجفارس را همچون شعر پارسی میستاید:
آنک خلیج فارس که چون شعر پارسی
زیباست بانگ و هلهلهاش، شور و شیونش
او رودکی است؛ هلهلهاش چنگ مولیان
او مولوی است؛ شور وطن، تنتتنتنش
#محمدسعید_میرزایی
@abadiyesher
به این محاصره لعنت!
نوار قرمز غزه! دهان زخم فلسطین!
تو را محاصره کردند چکمههای شیاطین
تو را محاصره کردند تا غریب بمیری
به این محاصره لعنت، به این معامله نفرین...
و هر شهید فلسطین ستارهای شد و پر زد
که اینچنین شود ای غزه آسمان تو تزئین
نوار خون و گل اشک اگر نبود، برادر!
نبود این همه رؤیای کودکان تو رنگین
کسی ز غزه پیامی به آسمان بفرستد
کمی نگاه کن ای ماه پشت ابر، به پایین!
جهان به خواب زمستان و غزه - کودک فردا -
امید بسته به خورشید روزهای پس از این...
#محمدسعید_میرزایی
#شعر_اعتراض
#فلسطین
#غزه
@abadiyesher
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
به نام مرگ، گلی آمده مرا ببرد
دلم هوای سفرهای دیگری دارد
همیشه بارِ دعا، میوه ی اجابت نیست
دل شکسته هنرهای دیگری دارد
و آخرین قدم عاشقی رسیدن نیست
که گاه عشق، اگرهای دیگری دارد
هزار مرتبه عاشق شدی ندانستی
که عشق خون جگرهای دیگری دارد
تو کوله بار، سبک کن که پشت مه گویند
پل است و درّه خطرهای دیگری دارد
تو خواب رفته ای و جز تو نیست در اتوبوس
و جاده کوه و کمرهای دیگری دارد
تویی و همسر تو، کودکان تو آن جا
همان پدر که پسرهای دیگری دارد
چه دعوتی است که امروز میز صبحانه
شراب ها و شکرهای دیگری دارد
انار هست ولی دانه هایش ازنور است
شراب نیز اثرهای دیگری دارد
فرشته آمده تا پیشخدمتت باشد
اگر دل تو نظرهای دیگری دارد
ولی دعای من این است: تو خودت باشی
در آن جهان که دگرهای دیگری دارد
قرار نیست که با مرگ خود تمام شویم
جهان دری است که درهای دیگری دارد
#محمدسعید_میرزایی
@abadiyesher
تو بی دلیلتر از بودنت کنار منی
بدون آنکه بخواهی در انتظار منی
تو دور میشوی از من ولی دچار منی
قرار نیست بیایی و بیقرار منی
#محمدسعید_میرزایی
@abadiyesher
سر میکشم در آینه، حیرانم از خودم
بر من چه رفته است که پنهانم از خودم؟
خود را مرور میکنم و فکر میکنم
من جز حدیث رنج چه میدانم از خودم؟
عمریست هرچه میکشم از خویش میکشم
باید دوباره روی بگردانم از خودم
آن رهبرم که گرچه همه رهروم شدند
برگشته در هوای تو ایمانم از خودم
باید دگر به خویش بگویم که عاشقم
تا کی همیشه چهره بپوشانم از خودم؟
از تن به تیغ عشق سرم را جدا نما
تا چهرهای دوباره برویانم از خودم
هر روز میروم سر آن کوچه قدیم
آن قدر پرشتاب که که میمانم از خودم
شاید دگر نبینم اما برای توست
این آخرین ترانه که میخوانم از خودم
امشب چگونه از تو بگویم؟ چگونه؟آه!
چیزی ندارم از تو، پشیمانم از خودم
#محمدسعید_میرزایی
@abadiyesher
لبخند زد به ساعت روی جلیقهاش
فرقی نداشت ساعت و روز ودقیقهاش
مو شانه کرد... ریش تراشید... عطر زد...
این بار هیچ حرف ندارد سلیقهاش
بر صندلی نشست... کبریت زد به پیپ
دستی کشید روی تفنگ عتیقهاش
با این پدر بزرگ فقط قوچ و میش کشت
خود را ولی نه!... مثل زن بد سلیقهاش
در لوله تفنگ گلوله گذاشت... گفت:
آدم چه فرق دارد قلب و شقیقهاش؟!
شلیک!... گمب!... بعد گلی مخملی شکفت
بر دکمههای تنبل روی جلیقهاش!...
#محمدسعید_میرزایی
@abadiyesher