به قهر می روی و باز بی قرار منی
تو در کنار خودت نیستی، کنار منی!
برای بال خیالت بلیط لازم نیست
همیشه همسفر ویژه ی قطار منی
تمام مقصد گردشگران عوض شده است
که از مناظر زیبای روزگار منی
کدام روز مسیرت به " ساوه" افتاده؟
که از دلایل ِ شیرینی اَنار منی
گرفته بوته ی هر چای رنگ چشمت را
نشان سبزی ِ زیتون رودبار منی
چقدر زلزله خیز است قهر کوتاهت
همیشه بیشتر از حدّ انتظار منی
گروه خون جدیدی بساز در جانم
ورود شوق به رگ های بی شمار منی
کنار آمده ام با تب ِ زمستان ها
تو ایستگاه بهاری که درکنار منی
#محمدعلی_نیکومنش
این خانه کوچک است ولی از خدا پُر است
از عطر خنده های نجیبت فضا پر است
ما سر کشیده ایم چهل سال ِ رفته را
امّا هنوز نیمه ی لیوان ما پر است
من با خدا قدم زده ام در پیاده رو!
با تو تمام راه از این ردّپا پر است
خالی نکرده ماه شب تار ِ صحنه را
بازیگر ِ ستاره دراین سینما پر است
حالا بگو دوباره به گنجشک های شهر
ازجوششی که در نفس روستا پراست
از خودبگو، نه از خبر روزنامه ها
گوش من از شنیدن هر ادّعا پر است
با یک سلام گرم مرا غرق نور کن
وقتی که آسمان من از ابرها پر است
شعری که ابتدای قدمگاه ِ چشم تواست
از لحظه های معجزه_ تا انتها _ پر است
#محمدعلی_نیکومنش
در قلّههای دور، پرچم کم نداریم
با پای خسته، گام ِمحکم کم نداریم
بهتر که بانو از گذشته بد نگوییم
ما خاطرات خوب با هم کم نداریم
گاهی گِل آلودیم اما در زلالی
یک قطره هم از آب زمزم کم نداریم
یک در میان " شادی" است در " اندوه" این باغ
گیلاسهای سرخ و درهم کم نداریم
پاییز اگر پیوسته میتازد، غمی نیست
گلبوسههای نامنظم کم نداریم
جشن به هم دلبستن ِگنجشکها را
حتّی به شب های محرّم کم نداریم!
تنها خدا، تنها خدا کافی است، با او
چیزی در اين پهنای عالم کم نداریم
ما در همین دنیا به دنبال بهشتیم
با آنکه هر سمتش جهنّم کم نداریم!
#محمدعلی_نیکومنش
@abadiyesher