بردمان در یک زمان و یک مکان مشترک
شعر، حرف ربط مان شد در جهان مشترک
مثل یک ساقی ناخن خشک اما مهربان
سهم ما را ریخت در یک استکان مشترک
ما عقابیم و نمی دانست در دنیای ما
هیچ مفهومی ندارد آسمان مشترک!
ما دو پرچم داخل یک سرزمین کوبیده ایم
اشتراکی نیست ما را جز زبان مشترک
فکر کردی با تو هستم، فکر کردم با منی
زندگی کردیم عمری با گمان مشترک
زندگی کن جای من تا من بمیرم جای تو
آخر خوبی ست در یک داستان مشترک
#محمد_حسین_ملکیان
"مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
در هیچ دلی هیچ غمی راه ندارد
دلدار و دلارام و دلاور که تو بای
تکرار اباالفضل اباالفضل اباالفضل
ذکری به من آموخته مادر، که تو باشی
از گرگ هراسی به دلی راه ندارد
بر یوسف این قوم، برادر که تو باشی
بینالحرمین امنترین جای جهان است
این سو که حسین و سوی دیگر که تو باشی"
#محمد_حسین_ملکیان
نوروز شد ولی دل من نو نمی شود
یک بوده ای همیشه و یک، دو نمی شود!
بیهوده دست و پا زدم از غم رها شوم
مرداب من دچار تلالو نمی شود
میخواستم فرار کنم با تو از خودم
بن بست تو که کوچه در رو نمی شود!
صدها غزل سرودم عزیزم برای تو
در عصر ما سروده که کادو نمی شود!
از (تو) برای قافیه ام خسته ام ولی
هر کار می کنم نشود (تو) ، نمی شود!
رامین و ویس و لیلی و مجنون فسانه بود
شیرین ما که عاشق خسرو نمی شود!
#محمد_حسین_ملکیان
"ای سمت خود کشانده خواص و عوام را
دریاب این سپاه پیاده نظام را...
هر کس سلام داد تو را در سفر، گرفت
در موکب نخست، جواب سلام را
از دست خادمان تو نوشید هر که چای
یکجا چشید لذت شُرب مدام را...
گفتم که «السلامُ عَلی مَن بَکَتهُ…» برد
اشک علیالدوام ، قوام کلام را
«ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش»
ما قابلیم نوکری این امام را
پای پیاده آمدم و روی من سیاه!
پای برهنه نیستم این چند گام را
با دست خالی آمدم و روی من سیاه!
چیزی نبود قابل عرض این مقام را
مصراع آخر است، رسیدیم کربلا
باید چه کرد این همه حُسن ختام را؟"
#محمد_حسین_ملکیان
#رسول_اکرم #مرثیه_رسول_اکرم
فلک امشب نشان دادهست روی دیگر خود را
که پس میگیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را..
فَلَک میریزد امشب بر سر خود، خاک عالم را
مَلَک بر اشک چشمش میکشد بال و پر خود را
یکی «انا الیه راجعون» روی لبش جاریست
یکی با گریه میگیرد سر زانو سر خود را
تمام عمر رو به قبله بود و حال میخواهد
بچرخاند به سمت قبله، حتی بستر خود را
بزرگان گِرد او هستند و میچرخد به آن سمتی
که تنها و به تنهایی ببیند حیدر خود را
علی ماند و پی کاری همه رفتند... پیغمبر،
به دوش این و آن نگذاشت، حتی پیکر خود را
🔸شاعر:
#محمد_حسین_ملکیان
پیراهن تو بر تنِ این شعر گشاد است
در وصف تن ات شاعر ناکام زیاد است
در حسرت فتح ات، قلمِ شاعر و نقاش
زیباییِ تو، کار به دست همه داده ست!
شاید قلم فرشچیان معجزه ای کرد
«بازار هنر» چند صباحی ست کساد است
جز خنده، سزاوار برای دهنت نیست
نقاشیِ رنگِ لبت این قدر که شاد است
یک کار فقط روسری ات دارد و آن هم
بر هم زدن دائم آرامش باد است!
من شاعرم و در پی مضمون جدیدم
هر کار کنی پشت سرت حرف زیاد است!
#محمد_حسین_ملکیان
سرم بلندی جولان، دلم فلسطین است
غریب در وطنم، آه... درد من این است
غذای کودک من ترکش است و خمپاره
برای مردم من مرگ مثل تمرین است
عروس و داماد این جا حنا نمی بندند
دلی به داغ عزیزی همیشه خونین است
ولی زمان تولد به گوش ما خواندند
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است
هزاربار سر از تن جدا شرف دارد
به آن سری که به تن مانده است و پایین است
چه سنگ ها که زدیم و کسی دری نگشود
دریغ! بعضی ها خواب شان چه سنگین است
شهادت است دعامان، به چشم ما موشک
نه پیک مرگ، که انگار مرغ آمین است
بزن که آن چه به پاخاست آه مظلوم است
بزن که آن چه زدی زخم نیست، تسکین است
بزن که تلخ تر از قبل می شود کامت
بزن که آخر این شاهنامه شیرین است
گرفتنی ست همین آه اگر خداست خدا
لوای ظلم می افتد اگر که دین دین است
#محمد_حسین_ملکیان
ﻋﺸﻘﻢ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻓﯿﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﻢ
ﯾﮏ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﺗﺎﺯﻩ ﺧﻮﺩﻡ " ﺍﺧﺘﺮﺍ" ﮐﻨﻢ !
ﺁﺭﯼ، ﻫﻤﯿﻦ ! ﺩﺭﺳﺖ ﺷﻨﯿﺪﯾﺪ ! ﺍﺧﺘﺮﺍ !
ﻋﯿﻦ ﺍﺵ ﭘﺮﯾـﺪ ﺗﺎ ﻏﻠـــﻂ ﻧﺎﺑﺠــﺎ ﮐﻨﻢ !
ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﻏﺰﻝ ﺗﺮﮐﯿﺪ ﺍﺯ ﮔﻼﯾﻪ ﻫﺎﻡ
ﻭﻗﺘــﯽ ﮐــﻪ ﻗﺎﻟﺒــﻢ ﺗﺮﮐﯿﺪﻩ ﭼﺮﺍ ﮐﻨﻢ...!
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺳﯿــﺮ ﻭﺯﻥ ﻭ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﻗﺎﻓﯿﻪ؟
ﺍﺻﻼ ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺻﻒِ ﺭﺩﯾﻒ ، ﺍﻗﺘﺪﺍ ﮐﻨﻢ؟
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻔﻬﻤﻨﺪ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﺍﻣﺸﺐ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﻢ !
ﺍﺯ ﺗﯿﺮ ﻭ ﺑﻬﻤﻦ ﻭ ﻏﻢ ِ ﺧﺮﺩﺍﺩ، ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﺟﻤـﻊ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﺯ ﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻘﺎ ﮐﻨﻢ؟ !
ﺑﺎﻧﻮ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﻭﺳﻂ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪ !
ﺑﺎﯾــﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗـــﻮ " ﺩﻓﺎ" ﮐﻨﻢ !
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺷﺪ ﺗـﻮ ﺍﺯ ﺷﺮﻑ ﻣﻦ " ﺩﻓﺎ" ﮐﻨﯽ؟ !
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺗﻮ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﻢ؟
ﺑﺎﻧﻮ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﻡ!
ﺍﻣــﺎ ﭼﮕـــﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺗــﻮ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮐﻨﻢ؟!
ﺑﺎﻧــﻮﯼ ( ﺑﻬﻤﻨﯽ)، ﻗﻠﻤﻢ ﯾﺦ ﺯﺩﻩ ! ﺑﺒﯿﻦ!
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻭ ﻣﻨﺘﻘﺪﺍﻧﺶ " ﭼﮑﺎ" ﮐﻨﻢ؟!
ﻓﺮﺩﺍ ﻫﻤﯿﻨﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻟﻢ ﭘﺨﺶ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ!
ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻤـــﺎﻡ ﻗﺎﻓﯿـــﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﻮﺍ ﮐﻨﻢ!
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺧﻠﻮﺗﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ!
ﺷﺎﻋـــﺮ ﺷﺪﻡ ﮐـــﻪ ﻗﺎﻓﯿــــﻪ ﺭﺍ ﺟﺎ ﺑﺠﺎ ﮐﻨﻢ!
ﺩﺭ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭ ﻭ ﻗﺎﻟﺐ ﻭ ﺳﺒﮏ ﻭ ﺭﺩﯾﻒ ﻭ ﻭﺯﻥ!
ﺗﺎ ﺁﺧﺮﯾــﻦ ﺩﻗﯿــﻘﻪ ﯼ ﺷﻌــــﺮﻡ ﺷﻨﺎ ﮐﻨﻢ!
ﺑﺎﻧﻮﯼ ﺻﺒﺢِ ﺑﻬﻤﻦِ ﺷﺼﺖ ﻭ ﻓﻼﻥ، ﭼﺮﺍ!
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺍﺳﻢ ﺍﺕ ﺣﯿﺎ ﮐﻨﻢ؟!
ﺑﯿﺨـﻮﺩ ﺑـﻪ ﻧﻘـﺪ ﺑﻨـﺪﻩ ﻧﭙــﺮﺩﺍﺯ ﻣﻨﺘﻘﺪ!
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮐﻨﻢ!
#محمد_حسین_ملکیان
پیراهن تو بر تنِ این شعر گشاد است
در وصف تنت شاعر ناکام زیاد است
در حسرت فتحت، قلمِ شاعر و نقاش
زیباییِ تو، کار به دست همه داده است!
شاید قلم فرشچیان معجزهای کرد
«بازار هنر» چند صباحی ست کساد است
جز خنده، سزاوار برای دهنت نیست
نقاشیِ رنگِ لبت این قدر که شاد است
یک کار فقط روسریات دارد و آن هم
بر هم زدن دائم آرامش باد است!
من شاعرم و در پی مضمون جدیدم
هر کار کنی پشت سرت حرف زیاد است!
#محمد_حسین_ملکیان
#ورود_کاروان_به_کربلا
چقدر ریخته هر گوشه و کنار، غم اینجا
نشسته روی دو زانو امام، هر قدم اینجا
ندا رسید که باز این چه شورش است در عالم
خبر رسید: به آل علی شده ستم اینجا
درست پای همین نخلِ راستقامت رعنا
امام بر سر نعش کسی شدهست خم اینجا...
سری هنوز به این سمت مانده، اینسوی میدان
اگر غلط نکنم خورده بر زمین علم اینجا
نمانده فاصلهای در میان این دو برادر
اگرچه یک حرم آنجا... اگرچه یک حرم اینجا...
چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است دوباره
که باز سینهزنان! محتشم گرفته دم اینجا
عزای اشرف اولاد آدم است دریغا
همیشه قصۀ ما ختم میشود به همینجا...
#محمد_حسین_ملکیان
12.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_رضا
🎥 دیانت بر سیاست چیره شد آری جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه...
✍شعرخوانی #محمد_حسین_ملکیان در محضر #امام_خامنه_ای
بازنشر به مناسبت روز #عفاف_و_حجاب، حمله به مسجد #گوهرشاد و کشتار مردم توسط رضا خان ملعون
جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد
پدرم ضربدر چهل درصد، حاصلش بخش بر زمین باشد
عدهای را ضریب منفی داد، عدهای را به هیچ قسمت کرد
تا هر آن کس که سوء نیت داشت، تا ابد زیر ذرهبین باشد
یک نفر فکر آب و خاک که نه، در پی نان و آب بود از جنگ
خطر جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوشنشین باشد
یک نفر پشت خاکریز خودی، لشکرش را که در محاصره دید
سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد
یک نفر فارغ از معادلهها، بیخیال تمام مشغلهها
روی میدان مین قدم زد تا، ته این سطر نقطهچین باشد
در جواب کسی که میگوید، پدر از جنگ دست پر برگشت
هر دو تا آستین او خالیست، تا جوابش در آستین باشد
همقطار پدر که عکاس است، گفت در هشت سال جبهه و جنگ
حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد
#محمد_حسین_ملکیان
@abadiyesher