بگذار که چشمان تو را وام بگیرم
با دیــــدن دنیـای تــو آرام بگیرم
تَردستی لبهای تو را دیدم و باید
از شیــوهی خندیدنت الهام بگیرم
در هر قدمم شوق رسیدن به تو جاری است
میخواهم از ایـــــن راه ســــرانجام بگیرم
من شاعر درباریام و چشم تو کافی است
تا خیـــــره در آن باشـــــم و انعـام بگیرم
عمریست که در پیچ و خم زندگیام، کاش
یک لحظــــه در آغــــوش تــــو آرام بگیرم...
#محمد_غفاری
هر لحظه در افکار من ، داری وجود تازه ای
می بافمت در باورم ، با تار و پود تازه ای
در شعر تکراری من ، هر بار مضمون می شوی
پیداست از هر واژه اش ، کشف و شهود تازه ای
از من یکی هرگز نخواه ، پا پس کشم از عاشقی
وقتی که بالا می رود ، از کنده دود تازه ای
وقتی چکاوک می شوی پر می کشی از اصفهان
با اشک جاری می کنم زاینده رود تازه ای
از گوشه ی چشمان تو هنگام رفتن دیده ام
بدرود گفتن های تو، دارد درود تازه ای
#محمد_غفاری