دوباره می رسد از راه، نغمه خوان، اتوبوس
پُر است از هیجانِ مسافران، اتوبوس
تمام پنجره هایش ستاره دارد و ماه
شبانه آمده انگار از آسمان، اتوبوس!
برای دیدنِ رؤیای جاده ها دارد؛
دو تا چراغ، دو تا چشمِ مهربان، اتوبوس
تمام مردم این شهر نیز می گویند؛
همیشه داشته لبخند بر دهان، اتوبوس
غروب، پلک به هم می گذارد و آرام؛
به خواب می رود از دیدنِ جهان، اتوبوس
و از تصور یک خواب، اشک می ریزد
و سرفه می کند و می خورد تکان، اتوبوس-
که پیر می شوم و جَرثقیل می خُورَدَم
و لاشه ای لب جاده ست، بعد از آن، اتوبوس...
سپیده چشم که وا می کند، هوا سرد است؛
و می شود پیِ پروانه ها روان، اتوبوس
چراغ های خطر را ندید، یک لحظه؛
و پرت شد تهِ یک درّه ناگهان اتوبوس
و زیرِ یک پلِ متروک، با تنی خزه پوش
شده ست لانه برای پرندگان، اتوبوس...
#محمّدسعیدمیرزائی
آمدی و عاشقم کردی و رفتی باز هم
باز هم عاشق شدم عاشقتر از آغاز هم...
این قفس را باز کردی و خودت رفتی ولی
بی تو دیگر رفته است از خاطرم پرواز هم
از غزلهایم فقط نام تو را می خواستم
از تمام فالهای حافظ شیراز هم
تا قیامت بر غزلهایم حکومت می کنی
مسند عاشق کشی داری، مقام ناز هم
دور یا نزدیک...من تا زنده هستم عاشقم
عشق من پایان ندارد عشق من! آغاز هم
تا به جسم و قلب و روحم آدمی دیگر شوم
نسخه ی جادوست خطِّ چشم تو، اعجاز هم
یک نفر در می زند ای قلب عاشق! باز کیست؟
باز هم محبوب من! تنها تو هستی باز هم...
#محمّدسعیدمیرزائی