#مدح_رسول_اکرم #مدح_امام_صادق
از کتاب وصف تو یک حرف هر کس خوانده باشد
از سر حیرت دهانش چون حرا وا مانده باشد
هر کسی از سجده بر نورت تمرد کرد، رد شد
عدل حق است این که شیطان را ز عرشش رانده باشد
هر سری در ارتش علم تو باید پا بکوبد
خواه او سرباز باشد خواه او فرمانده باشد
جز برای مرتضی افلاک در خاطر ندارد
حکم تو خورشید را از راه، برگردانده باشد
بیت تو صُنع خداوند است پس جا دارد آقا
اینکه عزرائیل پشت در معطل مانده باشد
آتشی بر پا کنی قبل از قیامت تا که در آن
نامهی اعمال ما را دخترت سوزانده باشد
🔸شاعر:
#میلاد_حسنی
___
#مدح_رسول_اکرم #مدح_امام_صادق
گل داد وقتی شاخه تمرین کرد نامات را
باران به خود پوشاند لحنی از کلامات را
دنیا پر از فهم جدیدی از شنیدن شد
بلبل که اجرا کرد ضربآهنگ گامات را
خوشبو شد و در خود نگنجید و وزید آخر
آری نسیم احساس کرد عطر مشامات را
آب از تو معنای طراوت را گرفت و رفت
تا در زمین جاری کند جان سلامات را
کوه از خدا آغوش دلخواه حرا را خواست
ورنه خدا میساخت بالاتر مقامات را
دل در دل پیله رهایی را نمیدانست
پروانه شد پیدا کند درک پیامات را
وقتی محمد(ص) در اذان گفتیم پس باید
الگو بگیریم از قعودت تا قیامات را
دنیای ما حتما پر از لبخند خواهد شد
آدم اگر مشق خودش سازد مرامات را
هربار میگویی علی (ع)خورشید میتابد
هر روز میتابی به ما مهر مدامات را
گفتی اگر با یاعلی از گور برخیزد
انسان علاجی دارد اندوه قیامت را
شاعر:
#سعیده_کرمانی
#مدح_رسول_اکرم #مدح_امام_صادق
تيغ ابرويت غزل را در خطر انداخته
پیشِ پايت از تغزل بسكه سر انداخته
مرد اين ميدانِ جنگِ نابرابر نيستم
تيرِ مژگانت ز دستِ دل سپر انداخته
بنده ای؟ پروردگاری؟ این شکوهِ لایزال
شاعرانت را به اما و اگر انداخته!
نامی از ميخانه ها نگذاشت باقی نام تو
باده را چشم خمارت از اثر انداخته
ساقیِ معراج، عرش گنبد خضرایی ات
جبرئيل مست را از بال و پر انداخته
کار ديگر از ترنج و دست هم، يوسف گذشت
تيغ، سرها را به اظهارنظر انداخته
سود بازار نمک انگار چيز ديگری ست!
خنده ات رونق ز بازار شكر انداخته
عاشق و معشوق ها ازهجر رويت سوختند
عشق تان آتش به جانِ خشک و تر انداخته
این تنورِ داغ مدح چشمهایت؛ مهربان
نان خوبی دامنِ اهل هنر انداخته
مهربانیِ نگاهت، ای صبورِ سربه زير
دولت شمشير را از زور و زر انداخته
تا سبكباریِ دل، چوبِ حراجت را بزن
چين زلفت در سرم شوقِ سفر انداخته
آمدم بر آستانت در زنم، يادم نبود!
ميخ سرخی كوثرت را پشت در انداخت...
شاعر:
#وحید_قاسمی