eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوری ات سخت است امّا کم کم عادت می‌کنم سینه ام می سوزد آخر _گر شکایت می کنم بی قراری عادت یک طفل مادر مرده است دارم از یک لاله ی پرپر حکایت می کنم
تا تو رفتی غزل از چشم قلم جاری شد نام زیبای تو بر صفحه، قلم کاری شد تا سحر ساجد محراب خیالت بودم خواب دوشینه‌ی من طعمه‌ی بیداری شد می، شده بی تو پرستار دل بیمارم بی تو دل مرتکب درد خودآزاری شد! هر شب از چایی احساس تو مینوشیدم تا سحر قسمت من قهوه قاجاری شد هرکجا مینگرم فاجعه‌ی رفتن توست بی تو هر ثانیه یک صحنه‌ی تکراری شد لحظه‌ی رفتن تو، بدرقه‌ی اجباری مثل یک روزه‌ی باطل دم افطاری شد
🍂انفاس خیال 🍂 از همین فاصله ی دور صدایت کردم ای که غافل ز منی_باز هوایت کردم طوق دلتنگی و زنّار پریشانی ی تو به خدا_از تو جفاکار شکایت کردم خون دل ها که ز دست تو ستمگر خوردم چه بسا شِکوه که از جور و جفایت کردم بار ایّام فراقت کمرم را خم کرد بی تو بر جور الم هات ‌کفایت کردم تو اگر ناز کنی یا که تشر_فرقی نیست دل بی حوصله را تحت لوایت کردم تو‌ کجایی که نفس های تو را کم دارم دل پرپر شده را صحن و سرایت کردم هر سحر دیده ی تر بود و من و داغ فراق به مناجات و دعا مدح و ثنایت کردم زائر مرقد چشمان خمارت شده ام تو شدی کعبه و در سینه خدایت کردم واژه در واژه تو را در غزلم جا دادم قصری از شعر و غزل هام بنایت کردم ای فدای تو و آن اخم و غرورت_ای جان هرچه جان داشتم امشب به فدایت کردم
من اشتباه خالقم ، در خویش حیرانم ای زندگی لطفی کن و قدری بمیرانم دیگر بهاری در مدار روزگارم نیست من یک تنه درگیر صد لشکر زمستانم اصلن نمی فهمد کسی حرف مرا _ انگار دارم برای کافران توحید می خوانم در یک قفس آیا به جایی می رسد فریاد ؟ دارم خودم را می تکانم بس که ویرانم بر شاخه ها هم نیست دیگر اعتمادی هیچ چون سرگذشت یک تبر را خوب می دانم از بس که از یار خودی گُل خورده ام ، دیگر از آینه ، از سایه خود هم هراسانم رفتی و بعد از تو گرفتم گِل ، درِ دل را بعد از تو من هم مدّتی در خویش مهمانم دیدم که آنسوی خیابان می روی ، عمریست در آرزوی فتح آنسویِ خیابانم در اختناقِ غصّه هایم یا که می میرم یا در هوایِ خاطراتت زنده می مانم
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
نوگل باغ حـیـاتم! ای بهار عمر من! از غمت یلدانشینِ شام آذر می‌شوم‌‌
برایت شعرمیگویم،نگاهت را غزل کردم بجای جوهرخشک قلم قدری عسل کردم اگرباشی تمام من شودجغرافیای تو ریاضی ی غزل راباقوانین توحل کردم
‌ لمس دستانت‌مرا تا‌عرش اعلی می‌برد   تاب مژگانت دلم را تا ثریا می برد... شَرّه‌ی چشمان‌تو آتش به‌شعرم‌ می‌زند عطر یوسف را به اهرام زلیخا می برد... گر بلرزد طرّه ی لرزان تو، چون ارگ بم قلب بی‌سامان عاشق را به‌یغما می‌برد... شعرهایم واژگانی ساده اند و‌عشق تو  نرخ اشعار مرا اینگونه بالا می‌برد... تار ناکوک غمت هم دلنوازی می‌کند  سلفژ عشقت مرا تا گام یلدا می‌برد ... از سمرقند‌لبانت ، ترک شیرازی من خال هندویت دلم را تا بخارا می‌برد...   🧡🍃 ‌
نوگل باغ حـیـاتم! ای بهار عمر من! از غمت یلدانشینِ شام آذر می‌شوم‌‌
مانده‌ام در حسرت دیدار، امّا بگذریم بار دیگر می‌کنم تکرار امّا بگذریم این مسافر را گمانم برده‌ای دیگر ز یاد گرچه دارم می‌شوم انکار امّا بگذریم دیگر از دوریِ تو کم‌کم،کم آوردم عزیز گرچه دارم می‌کنم اقرار امّا بگذریم بین ما جز عشق هرگز صحبتی دیگر نبود گشته‌ای همصحبت اغیار امّا بگذریم گفته بودم دوستت دارم ولی این جمله هم عاقبت شد بر گلویم دار امّا بگذریم رفته‌ای امّا برایت بی‌قراری می‌کنم گفته‌ای دست از سرم بردار امّا بگذریم این غزل را از سر دلتنگیِ خود گفته‌ام گرچه گویی می‌کنم اصرار امّا بگذریم ختم قرآن کرده‌ام شاید که برگردی، ولی عشقت آخر شد عذاب‌النّار امّا بگذریم کار من پیش ستم‌هایت سکوت و‌ گریه بود می‌کنی با عاشقت پیکار امّا بگذریم اخم‌هایت هم به جانم می‌نشیند بی‌وفا گرچه دائم می‌دهیم آزار امّا بگذریم با صدایت می‌شدم در خواب، لیکن بعدِ تو می‌شوم با گریه‌ام بیدار اما بگذریم گفته بودی مؤمنی بر عشق من اما دریغ کرده‌ی از عشقم استغفار اما بگذریم این جفا هرگز روا با چون منی شیدا نبود دود گشتم چون نخی سیگار اما بگذریم
از وحشتِ جنون، به دلِ ارغنون زدم از اختناقِ عشق، به قلبِ جنون زدم... تلخ‌است روزگارِ هر آن‌کس که‌عاشق‌است در سینه‌ام، به‌تیشه‌ی‌ غم،بیستون زدم... دیدم که با سپاهِ غم آمد امیرِ عشق با یک دلِ شکسته،به قلبِ قشون زدم... آن‌شب که یار در دلِ اغیار خفته بود او انگبین بوسه و من جامِ خون زدم... آموختم ز بس‌که جفا از تو بی‌وفا در شهرِ دل، بیادِ تو، دارالفنون زدم... تنها میانِ این‌همه تن‌های ناتنی فریاد از این جماعتِ لاینصرون زدم... دیگر دلی نمانده ز من دلبری کنی دیری‌ست پشتِ‌پا به‌دلی سرنگون زدم...
‌از تو دل کندم ولی دل هم نبستم بر کسی عالمی دارد عجب این روزگار بی کسی @abadiyesher
‌از تو دل کندم ولی دل هم نبستم بر کسی عالمی دارد عجب این روزگار بی کسی @abadiyesher