دیوانه شدم عشق تو آخر به سرم زد
هر چه به سرم آمده را عشق رقم زد
تن خانه نشین ، روح من اما سر کوچه
بر پنجره ای خیره شد و مست قدم زد
شاعر شدم آن شاعر دیوانه که بی تو
هرشب جگرش سوخت و تا صبح قلم زد
بی خوابی شب ها همه تقصیر دلم بود
در قهوه ی خود چشم تو را ریخت و هم زد
آنروز که گفتم به خدا نیستم عاشق
خوردم قسم کذب و خدا بر کمرم زد
در پای تو افتاده ام ای دوست نظر کن
مجنون شده ام عشق تو آخر به سرم زد
#مرتضی_قلیزاده_بابک