انگشتهای دست و پایم را حنا کردم
سرمه کشیدم،رژ زدم، جوراب پا کردم
برداشتم فنجان چای دارچینم را
یک خوشه ی انگور شیرین را جدا کردم
این عادت زنهای تنهای میانسال است
رفتم نشستم عکسهایم را سوا کردم
یک جا جوانتر بوده ام انگار می خندم
یک جا شلال گیسوانم را رها کردم
آنقدر طنازانه رقصیدم غزل خواندم
تا مرزهای دلبری را جابجا کردم
آهی کشیدم خسته بودم چای نوشیدم
یک پنجره تصویر را بر کوچه وا کردم
از دور دیدم داشتی می آمدی، لابد
طاقت نیاوردم که اسمت را صدا کردم
بی بوسه بی لبخند از راه آمدی من هم
آلبوم را با خاطرات کهنه تا کردم
#مریم_حسین_زاده