من شکستم که نیفتد، تَرَکی بر دلِ تو
نشد آرام دلت باز بگو میشِکَنَم...
#مسلم_خزایی🌱
شده با یادِ کسی قلبِ تو پُر کار شود؟
پایِ تو سست و سرت چرخشِ پرگار شود؟
خوابِ چشمانِ تو دزدیده شود تا به سحر؟
دلت از عالم و آدم همه بیزار شود؟
شده با غمزه ی چشمانِ پُر از نازِ کسی
بدنت بی مرض افسون شده بیمار شود؟
یا که در اوجِ زمستان و به یک لحظه عبور
خونت از هُرمِ کسی جوششِ بسیار شود؟
در هوایی که معطر شده از بازدَمش
چو نباشد نَفَست آه و عزادار شود؟
شب و روزَت همه آیینه ی ماهش گردد
همه جا منعکسِ عکسِ رخِ یار شود؟
شده آوایِ طبیعت همه فریاد شود؟
کوه و دریا و دَمن صدایِ دلدار شود؟
همچو "ژاکاو" چو قامت به نوشتن بستی
قلمت نماز و او قبله ی اشعار شود؟
#مسلم_خزایی
چهرهام زَردست و دِل خونست و اشکَم ارغَوان
یا مَنَـم پایـیـز و یا پایـیـز فَـصـلـی از مَـن اسـت
#مسلم_خزایی
شد صبحِ دگر خیرِ مرا باز تو بشمار
غیراز تو مگر خیرِ دگر هست به تکرار
#مسلم_خزایی
من شکستم که نیفتد تَرَکی بر دلِ تو
نشد آرام دلت باز بگو می شِکَنَم
#مسلم_خزایی
من شکستم که نیفتد تَرَکی بر دلِ تو
نشد آرام دلت باز بگو می شِکَنَم
#مسلم_خزایی
میروم تا با غرورت اندڪے خلوت ڪنی
در دلت با شعر هایم اندڪے صحبت ڪنی
حسرتے باشد برایت همڪلامے با دلم
لاجرم با غصه هایت اندڪے غیبت ڪنی
در خیالت نقشِ من با خونِ دل جارے شود
در نبودم دیگران را غرقِ در عبرت ڪنی
میروم تا قصه ے هجرانِ یارت تا ابد
زهرِ بر ڪامت شود ،با دیگران قسمت ڪنی
میروم تا هر ڪه از حالِ پریشانت شنید
خاطراتت را ڪنارم غرقِ در تهمت ڪنی
دردِ بے درمانت آخر مے ڪشاند تا جنون
قاصدک تا قاصدک را بیخبر عادت ڪنی
#مسلم_خزایی