ای نسیم صبحگاهی
حد خود را حفظ کن
چادر بانوی من
دارد به دستت میخورد ...🙃🙃🙃
#مصطفی_نصیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعر خوانی روحانی و شاعر دلسوخته تازهدرگذشته، مرحوم مصطفی نصیری، محرم سال۹۶ شبکه قم
و ابر آمده از نهر آب بردارد
برای خواهش طفلان جواب بردارد
به نخلها برسانید کوچه باز کنند
که ساقی آمده از خُم شراب بردارد
از استواری گامش شناختند او را
نیاز نیست که دیگر نقاب بردارد
خدا که نیست ولی هر چه از خدا دیدم
همیشه ساقی کرببلا به بر دارد
غزل رسید به روضه و کاش شاعر هم
غمی ز شانهی حال خراب بردارد
رسید تیر به مشک و درید و باعث شد
عمو بماند و دست از شتاب بردارد
بدون دست ز شرمندگی ز حُرم تراب
چگونه سر پسر بوتراب بردارد
به نام دین به حرم خورد باز چوب حراج
گناهزاده رسیده ثواب بردارد
ز قافله و اسارت نمیزنم حرفی
مباد چشم خدا التهاب بردارد
نبود و نیست در این ماجرا کسی حتی
ز سایهی سر زینب حجاب بردارد
از آن دمی بنویسم ک تیر سرخ آمد
که تا سپیدهی هنجر شتاب بردارد
به حرمله برسانید منصرف بشود
و دست از سر طفل رباب بردارد
علیّ اکبر لیلا عبا به دوش آمد
که آیه آیه پدر از کتاب بردارد
گلی ز سوز عطش گریه میکند آنقدر
که دشت کرببلا را گلاب بردارد
✍ مرحوم حجت الاسلام #مصطفی_نصیری
⬛️ شیخ مصطفی نصیری که دیروز با همسرشان (که باردار هم بودند) برای تبلیغ به رفسنجان در حال حرکت بودند، در مسیر گرفتار سیل شده و در شب اول محرم، هر سه به آغوش ارباب پرکشیدند.
🔰شادی روح این شاعر دلسوخته اهل بیت علیهم السلام صلواتی هدیه بفرمایید🌱🌹
تنهاییام را با خودم تقسیم کردم
یک تکه من، یک تکه من، یک تکه هم من!
#مصطفی_نصیری
یا ساقی...
امان نداده امان نامههای دشمن را
که آب کرده درون نیام، آهن را
نخواست جنگ کند آنچنان که میلش بود
که او نخواست در این راه، صحبت من را
به غم دچار شود هر که عشق را فهمید
به شب دچار شود هر که روز روشن را...
تو کیستی که چنین عاشقانه بخشیدی
به دست دستهی پروانه، دشت سوسن را
نگو دو دست پر از آب کرد و ریخت به خاک
که لحظهای نکند فکر آب خوردن را
رها نکرد علم را، رها نخواهد کرد
غیور کی بدهد دست غیر، میهن را
"به دشت هر خبری هست دور خیمهی توست"
مرو که میبری از خیمهگاه، مامن را
مرو که گلهی گرگ است روبهروی حرم
گمان مکن که بفهمند حرمت زن را
امید داد به طفلان که باز خواهم گشت
به حالتی که نبینند، بست جوشن را
رفیق نیمهی راه است، دست نیمشده
روا نبود که تنها گذارد این تن را
به دستهات بگو تن قفس برای من است
به باد میدهم اصلا وبال گردن را
و ریخت آبروی آب، قطره قطره به خاک
گرفت آتش رعدی امان خرمن را
به سر بیافت، که آغوش فاطمه باز است
اگر چه دست نداری، بگیر دامن را
شاعر مرحوم #مصطفی_نصیری