eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من بی نیاز گشتم از این عمر ای خدا عمر مرا ببخش به محتاج دیگری...
به خود گفتم: از عمر رفته چه ماند؟ دلِ خسته لرزید و گفتا: دریغ به دل گفتم از عشق چیزیت هست؟ بگفتا که: هست آری امّا دریغ بلی از من و عمرِ ناپایدار نمانده است برجای الّا دریغ شب و روزها و مه و سالها گذشتند و ماندند بر جا دریغ گذشتند هر روز و شب با فسوس رسیدند هر سال و مه با دریغ رسیدند و گفتم: فسوسا فسوس گذشتند و گفتم: دریغا دریغ
مریدِ پیرِ مغانم نمی‌شناسندم قلندرِ دو جهانم نمی‌شناسندم نشان ز نام نپرسم به عشق گمنامی بری ز نام و نشانم نمی‌شناسندم به پشت پرده‌ی عزلت نشسته‌ام عمری ز چشم خلق نهانم نمی‌شناسندم...