یک سینه حرف
هر چند تا شنیده فراموش می کنی
یک سینه حرف دارم اگر گوش می کنی
تنها مرو به دست فراموشیم مده
یاد مرا نکرده فراموش ، می کنی ؟
غرقم به خاک وصل تو حرف سفر مزن
خواب مرا برای چه مغشوش می کنی ؟
بر دفتر شکوفه چرا تیغ می کشی
انشای قیس را ز چه مخدوش می کنی ؟
با رفتنت محاصره شب همیشگی است
خورشید را چگونه کفن پوش می کنی ؟
آوای سایه روشن امید را چرا
در گرگ و میش زمزمه خاموش می کنی ؟
با دیدن منی که ز جوشش فتاده ام
یادی تو هم زخون سیاووش می کنی
من وارث شقایق از یاد رفته ام
ته مانده های جام مرا نوش می کنی
مردی که از سلاله خورشید و آتش است
با دختر سپیده هم آغوش می کنی
ای حلقه صدای تو آویزه گوش من
این آخرین سرود مرا گوش می کنی ؟
« پاییز« کز فروغ تو امید غنچه داشت
در سایه ای نشانده و خاموش می کنی
#منوچهرناصحی
بیا که در دل این شب تفالی بزنیم
ز جوش سینه ی دریا دلان قلی بزنیم
به راه همسفر خو گرفته با شب درد
چراغ بوسه به معراج کاکلی بزنیم
از این سکوت و خموشی دلم گرفت بیا
به شکوه دست به دامان بلبلی بزنیم
شب فراق دراز است و بخت من کوتاه
ز گریه چنگ به زلف توسلی بزنیم
چو غیر گریه ندیدم از این بهار بیا
ز غصه بر سر پاییزیان گلی بزنیم
برای آنکه بفهمیم ما شدن چه گلی ست
میان این همه بیگانگی پلی بزنیم
بیا به نیت گل در خرابه ی « پاییز »
که تا ز دفتر حافظ تفالی بزنیم
#منوچهرناصحی
دلم قرار ندارد ، که یار می آ ید
قرار خاطرم اینک ، بهار می آید
دلا غبار از چشمهای خسته بشوی
بهارم از پس چندین غبار می آید
نبود و نیست قراری به بی قراری ها
قرار رفته همان برقرار می آید
ز شوق مقدمش اینک جوانه جامه درید
قیام کن که قیامت به بار می آید
دوباره موسم شادی دوباره فصل امید
دوباره بوی گل از هر کنار می آید
بر آبگینه ی دل نقشی از شکوفه نشاند
طلایه دار هنر خوشنگار می آید
چه رحمت است خدا را ، کدام آیه ، چه لطف ؟
که در برابر او باغ ، خوار می آید
شب قدیمی ام از برق تازگیش بسوخت
مگر ستاره ی دنباله دار می آید ؟
زمانه زیر و زبر شد ز یمن آمدنش
خدایرا ز کدامین دیار می آید ؟
بگو بگو دل تنگم هر آنچه می خواهی
که حریم حرم پرده دار می آید
غبار محنت « پاییز » گر به تن داری
بیار کایتی از چشمه سار می آید
دوباره مژده ی گل می دهم به مرغ دلم
دلم قرار ندارد که یار می آید
#منوچهرناصحی