(تنهــا دلـیـل آمـدن و رفتنـم تـویی)
تنهـا عزیز حک شده برشهر دلبری
صدها غزل اگر ز دهانم برون شود
تو قاصد بهاری وتک بیت محشری
دریـا بـرای دیدن موج قشنگ تــــو
آمـد به ساحل ِ گُلِ نزدیک روسـری
ای حاکم نشسته بر آفاق هر خیال
کی میشود گذرکنی از ❤️ من،پری
#مهمانخدا
بعد تو پای ادب رفته فرو در دامن
شهریارا کاش بودی که ادب جان گیرد
#مهمانخدا
«قلم به دست گرفتم ولی چه بنویسم؟
که شرح بی کسی ام در خطوط پیشانیست»
کنار سفـره ی هرچین، اگر که بنشینی
تو سیر می شوی از ناله ای که پنهانیست
هزار دانه ی امیـد به روی دستــانم
اگر چه لانه ی قلبم، غمین طوفانیست
دلم شکست و شنیــدی، صــدای باران را
تو رفته ای و نماندی، چه قدر انسانیست؟
#مهمانخدا
باز هم شب شد و ماه منتظر چای من است
چه صبور است که هر شب غم دل می نوشد
#مهمانخدا