من زمین گیرم و افتاده ام از پا امشب
بی تو باید چه کنم با دلِ تنها امشب؟
پیشِ دریا اگر از آتشِ دل شکوه کنم
به گمانم که بسوزد دلِ دریا امشب
تو خودت خواسته بودی بروی...حالا من
به چه شوقی بنویسم غمِ خود را امشب؟
می روی پشتِ سرت می شکند هر لحظه
قلبِ پردرد ترین شاعرِ دنیا امشب
وزن ها، قافیه ها، سمتِ تو در جریانند
بس که کارم شده اصرار و تمنا امشب
باز هم این غزلم انچه دلم خواست نشد
بی تو خون می چکد از جانِ غزل ها امشب
#ناصر_صادقی
رفتنت بر قلبِ زار و شعرِ من غم میدهد
شعر میگویم دهانم بوی ماتم میدهد
جامِ لبهایِ تو هم انگار، سهمِ من نبود!
مثلِ سیبی که حوا در دستِ آدم میدهد
پادشاهِ کشورِ از هم فرو پاشیده ام
این منم یک پادشاهی که به خود سم میدهد
گفته بودی دستِ نامحرم نگیرم، هیچ وقت
لمسِ دستانت به من شوقِ جهنم میدهد
دائمأ از زخم هایم آه و حسرت می چکد
زخمِ عاشق را دلی بی کینه مرهم میدهد
#ناصر_صادقی