eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای کوچه و بازار از یادم نرفت دستهایم بسته بود و همسرم را می‌زدند یک نفر با تازیانه دیگری هم با غلاف با تمام زورِ بازو دلبرم را می‌زدند می‌پرد هر شب حسن از خواب می‌گوید پدر خواب میدیدم دوباره مادرم را می‌زدند...