کاش تا دل میگرفت و میشکست
دوست می آمد کنارش می نشست!
کاش میشد روی هر رنگین کمان
می نوشتم "مهربان "با من بمان!!!
#نيما_يوشيج
🌹🌹🌹
کاش تا دل میگرفت و میشکست
دوست می آمد کنارش می نشست!
کاش میشد روی هر رنگین کمان
می نوشتم “مهربان “با من بمان!!!
کاش می شد قلب ها آباد بود
کینه و غم ها به دست باد بود
کاش می شد دل فراموشی نداشت
نم نم باران هم آغوشی نداشت
کاش می شد کاش های زندگی
تا شود در پشت قاب بندگی
کاش میشد کاش ها مهمان شوند
درمیان غصه ها پنهان شوند
کاش می شد آسمان غمگین نبود
رد پای کینه ها رنگین نبود
#نیما_یوشیج
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه
گر چه می گویند: « می گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران.»
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
بربساطی که بساطی نیست
در درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکد
ـــ چون دل یاران که در هجران یاران
قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
#نیما_یوشیج
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
کسی سوال میکند به خاطر چه زنده ای؟؟
و من برای زندگی
تو
را بهانه میکنم
#نیما_یوشیج
.
کسی سوال میکند به خاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه میکنم...
#نیما_یوشیج🌱
پسر
نان نمیداد به مادر، فرزند
شکوه از وی برِ حاکم بردند
گفت حاکم به پسر: واقعه چیست؟
...بِرَهان... گفت مرا واقعه نیست
گفت او را: برهی یا نرهی
نان به مادر به چه عنوان ندهی؟
داری از خرج زیاده؟ ... دارم
از چه رو میندهی؟ ... مختارم!
این سخن حکمروان چون بشنفت
به غضب آمد و در هم آشفت
داد در دم به غلامی فرمان
به شکم بندندش سنگِ گران
پس به زندان ببرندش از راه
بنهندش که برآید نُه ماه
نگذارند فرو کرد این سنگ
تا مگر آید از این سنگ به تنگ
بانگ برداشت به تشویش پسر
که: از اینگونه سیاست بگذر
تا به نُه ماه بُنِ سنگِ گران
بخدا نیست مرا طاقت آن
گفت: چونی که تامل نکنی
خرجِ مادر، تو تحمل نکنی
پس چسان کرد تحمل زنِ زار
تا به نُه ماه تو را بی گفتار؟
۲۲ آذر ۱۳۰۶
#نیما_یوشیج
قالب شعر: مثنوی
وزن عروضی: فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر: رمل مسدس مخبون محذوف
کرم ابریشم
در پیله تا به کِی بر خویشتن تنی؟
- پرسید کرم را مرغ از فروتنی-
تا چند منزوی در کنجِ خلوتی،
در بسته تا به کی در محبسِ تنی؟
در فکرِ رَستنم -پاسخ بداد کرم-
خلوت نشستهام زینروی منحنی
فرسوده جانِ من از بس به یک مدار
بر جای ماندهام چون فطرت دنی
همسالهای من پروانگان شدند
جَستند از این قفس، گشتند دیدنی
یا سوخت جانشان دهقان به دیگران
جز من که زندهام در حال جانکنی
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پَر برآورم بهرِ پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمیکنی، پَرّی نمیزنی؟
پا بندهی چهای؟ وابستهی کهای؟
تا کی اسیری و در حبسِ دشمنی؟
۱۸ فروردین ۱۳۰۸
#نیما_یوشیج
گر چند تو را ز خویش دلخور نکند
دریا به دل هر صدفی، دُر نکند
در خدمت پیر، گوش میباش، که جام
تا پیش نیاوری تهی، پُر نکند
#نیما_یوشیج
هر ره که زدم رقیب خاموش نشد
بر یک ز صدم دلیل وی گوش نشد
با این همه هوش، حیرتم آن طرّار
چون شاعر گشت لیک خرگوش نشد!
#نیما_یوشیج
☆
گفتی ثنای شاه ولایت نکردهام
بیرون ز هر ستایش و حد ثنا علی است
چونش ثنا کنم که ثنا کردهٔ خداست
هرچند چون غُلات نگویم: خدا علی است
شاهان بسی به حوصله دارند مرتبت
لیکن چو نیک در نگری پادشا علی است
گر بگذری ز مرتبهٔ کبریای حق
بر صدرِ دور زودگذر کبریا علی است
بسیار حُکمها به خطامان رود ولی
در حقِّ آن که حُکم روَد بیخطا علی است
گر بیخودم، وگر به خود، اینم ثناش بس
در هر مقام بر لبم آوای یا علی است
#نیما_یوشیج
دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد
دلم یک باغ پر نارنج
دلم آرامش تُرد و لطیف صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تار و کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهای سرخوش مستانه می خواهد
دلم تغییر می خواهد...
دلم تغییر می خواهد
#نیما_یوشیج
دلم باران،
دلم دریا
دلم لبخندِ ماهیها
دلم اِغوایِ تاکستان به لطفِ مستیِ انگور
دلم بویِ خوشِ بابونه میخواهد
دلم یک باغِ پر نارنج
دلم آرامشِ ترد و لطیفِ صبحِ شالیزار
دلم صبحی، سلامی، بوسهای، عشقی، نسیمی، عطرِ لبخندی
نوایِ دلکشِ تار و کمانچه
از مسیری دورتر حتی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه میخواهد
دلم مهتاب میخواهد که جانم را بپوشاند
دلم آوازهایِ سرخوشِ مستانه میخواهد
دلم تغییر میخواهد
دلم تغییر میخواهد...
#نیما_یوشیج
✨
شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیمزنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم.
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندانِ شبِ تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم.
#نیما_یوشیج
گفتی ثنای شاه ولایت نکردهام
بیرون ز هر ستایش و حد ثنا علی است
چونش ثنا کنم که ثنا کردهٔ خداست
هرچند چون غُلات نگویم: خدا علی است
شاهان بسی به حوصله دارند مرتبت
لیکن چو نیک در نگری پادشا علی است
گر بگذری ز مرتبهٔ کبریای حق
بر صدرِ دور زودگذر کبریا علی است
بسیار حُکمها به خطامان رود ولی
در حقِّ آن که حُکم روَد بیخطا علی است
گر بیخودم، وگر به خود، اینم ثناش بس
در هر مقام بر لبم آوای یا علی است
#نیما_یوشیج
به من آهسته بگو :
عشق سلام ، چه خبر از غم دنیا
دل من خسته نباشی
نفست گرم و دلت شاد
مبادا که از این رنج برنجی
که جهان گشته پر از درد
به من آهسته بگو :
نیست جهان جای قشنگی
بگذار هرچه بدی هست
در این خاک بماند
من و تو رهگذر کوچه ی عشقیم
و همین بس که تورا دوست بدارم ...
و این حس ،
سر آغاز قشنگی ست ...
که آغاز شود ؛
بودن و بی عشق نماندن ...
به من آهسته بگو :
هستی و هستم ...
#نیما_یوشیج
باد میگردد و در باز و چراغ است خموش
خانهها یک سره خالی شده در دهکده اند.
بیمناک است به ره بار به دوشی که به پل
راه خود میسپرد.
پای تا سر شکم مان تا شبشان
شاد و آسان گذرد.
بگسلیده است در اندوده دود
پایه دیواری.
از هر آن چیز که بگسیخته است
نالش مجروحی
یا جزع های تن بیماری.
و آنکه بر پل گذرش بود مشکلها
هر زمان مینگرد.
پای تا سر شکم مان تا شبشان
شاد و آسان گذرد.
باد میگردد و در باز و چراغ است خموش
خانهها یکسره خالی شده در دهکده اند.
رهسپاری که به پل داشت گذر میایستد
زنی از چشم سر شک
مردی از روی جبین خون جبین میسترد.
پای تا سر شکم مان تا شبشان
شاد و آسان گذرد.
#نیما_یوشیج
میترواد مهتاب
میدرخشد شبتاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک
غم این خفتهی چند
خواب در چشم ترم میشکند.
نگران با من استاده سحر
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم میشکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا! به برم میشکند.
دستها میسایم
تا دری بگشایم
بر عبت میپایم
که به در کس آید
در و دیوار بهم ریختهشان
بر سرم میشکند.
میتراود مهتاب
می درخشد شبتاب؛
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کولهبارش بر دوش
دست او بر در، میگوید با خود:
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم میشکند
#نیما_یوشیج
🆔@abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸
@abadiyesher
تو روشنیِ قلب منی، خودم را هدر ندادهام.
#نیما_یوشیج💚
@abadiyesher
آبادی شعر 🇵🇸
علی اسفندیاری (۲۱ آبان ۱۲۷۶ – ۱۳ دی ۱۳۳۸) که با نام نیما یوشیج شناخته میشود، شاعر ایرانی بود. او بن
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر که چه روزگار بگذشت مرا
#نیما_یوشیج
#رباعیات
@abadiyesher