"احساس غریبی به دلم زمزمه ساز است"
آهنگ بنان خوانده، که او طالب ناز است
در محفل عشقش سخنی نیست به جز یار
شعر و غزل آرید که دل قافیه ساز است
شب تا به سحر فکر و خیالم همه از اوست
در خواب ببینم که شبی مَحرم راز است
هر بار صدای نفسش را که شنیدم
دیدم که نوای دَمش آهنگِ مُجاز است
آواز بلند است و غزل قصه شد این بار
بنشین و ببین! چون سَرِ این قصه دراز است
هر کس که بیاید قدمش بر سَرِ دیده
بیرون بنشینید، در و پنجره باز است
این خانه حقیر است ولی طعنه زند بر
آن کاخ که آبادیش از باب مَجاز است
در باز و درونش پُر از عطر اقاقی
بشنو که نسیم خوش آن عین نیاز است
یک سفرهی از نور شده پهن ، که شبنم
با نان و طراوت ، همه اش روح نواز است
#هاتف ۱۴۰۰/۲/۳۰
#نقد
دفتر احساس من شد خط خطی تا انتها
جوهر این زندگی بی رنگ از آن ابتدا
شعر میگویم، بهْ آواز خوش سر میدهم
هر غزل را با ترانه خواندم اما بی صدا
یاد ایام قدیمی، کودکی هایم به خیر
خاله بازی با عروسک،طعم چایی بی ریا
نوجوانی و جوانی طی شده چون برق و باد
آه پایم ، پیری آمد با هزار و یک بلا
محفل شعر و طرب های جوانی گرم بود
برف پیری روی موها،سرد گشته دست و پا
اینک اما مانده ام من زار و خسته رو به گور
مرگ آغاز حیاتی جاودانه با خدا
#هاتف
تاریخ :۱۴۰۰/۸/۲۱