eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش عشق آسان بود اما من نمی‌فهمیدمش از کتاب
دست او در دست من بود و دلش با این و آن باز اگر یک جو پشیمان بود، می‌بخشیدمش از کتاب
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ شدیم سرو و به ما بی‌ثمر لقب دادند سرت بلند! بیا این‌هم از سرافرازی ━━━━💠🌸💠━━━━
بر سر سجاده می‌افتاد چشمم تا به می شیشه‌ء می با دهان باز می‌پرسید: کی؟ کاش از اول بر در میخانه می‌خواندم نماز حیف از آن عمری که شد در گوشهء محراب طی نالهء جانسوز من بود آنچه می‌آمد به گوش آه من بود آنچه یکدم زیر لب می‌خواند نی کاش با ساقی حسابم پاک‌ می‌شد، سال‌هاست او به من جامی بدهکار است و من جانی به وی من خطایی کمتر از بخشایشت دارم؛ ببخش با توام ای یار! ای غمخوار! ای "بسیار ای"!
از درد عشق گفتم و نشنید هیچکس حتی اگر شنيد نفهمید هیچکس زور شراب گر به غم عشق می‌رسید ما را چنین خراب نمی‌دید هیچکس آدم حريصِ منع شدن‌هاست، گر نبود آن میوه را ز شاخه نمی‌چید هیچکس شرمنده محبتت ای غم! که در فراق حال مرا به جز تو نپرسید هیچکس فاضل ز خیر نام گذشته‌ است دوستان روی مـزار او بنـویسـید: هـیچکس!
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ ای عشق! ای شکنجه‌گر مهربان من دلسوزی تو می‌زند آتش به جان من من‌راضی‌ام‌به‌مرگ،‌مرا زجرکش مکن درد فراق بیشتر است از توان من کام از هزار جام گرفتم ولی هنوز خالی‌‌است‌جای‌بوسهٔ تو، بر لبان من ویرانه است خانهٔ من بی حضور تو آشفته است بی‌سر زلفت جهان من بازآ و قفل بشکن و آزاد کن مرا ای قهرمان گمشدهٔ داستان من بر‌تربتم‌دو‌غنچه‌به‌هم‌بوسه‌می‌زنند عشق‌است‌و‌زنده‌است‌هنوز‌آرمان‌من ━━━━💠🌸💠━━━━
سلاح اهل ستم گاهی، شریعت نبوی هم هست به روی شانۀ ظالم گاه ردای مصطفوی هم هست به جای پینۀ پیشانی نظر به قبله آنها کن وگرنه نام خدا ای دوست به پرچم اموی هم هست مخور فریب که این مردم هزارچهره و صدرنگ‌اند همیشه در دلشان حرفی جز آنچه می‌شنوی هم هست ز اعتدال سخن گفتن ز حق کناره گرفتن نیست میان باطل و حق ای شیخ! مگر میانه‌روی هم هست؟ اگر به دادرسی هرگز، نگشت محکمه‌ای برپا مبر ز یاد که در عالم عدالت علوی هم هست نشان مذهب من عشق است حقیقتی که در آن عالم امید آنکه به اعجازش شهید خوانده شوی هم هست
من تو را از آرزوهایت جدا کردم، ببخش من به اسم لطف در حقت جفا کردم ببخش با گمان عشق دل بستم به مهر این و آن با تو و تنهایی‌ات ای دل چه‌ها کردم ببخش من فقط یک بار بخت زندگانی داشتم در مسیر آزمودن گر خطا کردم ببخش کودکی بودم که مسحور از تماشا می‌دوید گاه اگر در راه دستت را رها کردم ببخش داستان خضر و موسی بحث عشق و عقل بود چون نفهمیدم، چرا چون و چرا کردم! ببخش تا گشودم پیله‌ام را آتشت را یافتم سوختم ای شمع و جشنت را عزا کردم ببخش از کنارم رد شدی، رفتی و فهمیدم تویی آه قدری دیر نامت را صدا کردم ببخش