eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
با اين‌كه چون ماري درون آستين بودند زيباترين شب‌هاي من روي زمين بودند چشمانت، آن الماس‌هاي قهوه‌اي يك عمر با چشم‌هاي خواب و بيدارم عجين بودند هر چند آخر زهر خود را ريختند اما تا لحظۀ آخر برايم بهترين بودند هر قدر نزديك‌ آمدم كمتر مرا ديدي بعداً شنيدم چشم‌هايت دوربين بودند خواجو تو را هر روز با يك زن تماشا كرد پل‌ها و زن‌ها بين ما ديوار چين بودند ... تا صبح چشمم را به سقف خانه مي‌دوزم شب‌هاي زيبايي كه مي‌گفتي همين بودند؟  
و موقعش که رسید ارّه می کنی ای عشق! به دردناک ترین شیوه استخوانم را...! 😐
من بی گمان کنارِ تو خوشبخت می شدم اما نشد؛ نشد که من و تو... خدا نخواست