سعی كردم به تو بفهمانم... لعنتی! گریه شانه میخواهد
از قسم دادنم نفهمیدی! زنده بودن بهانه میخواهد...
#پویا_جمشیدی
میروی داغ نگاهت به دلم میماند...
و به خواب آمدنت معنی شقالقمر است!
#پویا_جمشیدی
اگرچه رفتنت از ابتدا مقدر بود
پس از تو خاطرههایت عذاب دیگر بود
غمت قدم به قدم روی گونهام لغزید
و اشکهای من از التماس بدتر بود
تو از نگاه کسی دور میشدی امّا
دهان پنجره از بوسهات معطر بود
چه آرزوی غریبی که باز بیپروا
همیشه در پی پرواز با کبوتر بود
دوباره بعض من و انتظار بیرحمت
که چشمهای تو بیش از خودت ستمگر بود
#پویا_جمشیدی
پشت هم شعر نوشتم كه بخوانی، خواندی؟
بغض کردم که ببینی و بمانی، ماندی؟
به خدا شعرترين شعرِ منی، میفهمی؟
هوس انگيزترين حسِ منی، میفهمی؟
#پویا_جمشیدی
بعد از این شعر یکی خواست به پایان برسد
پیش چشمان خدا به سر و سامان برسد
”ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند”
مگذارند کمی آب به گلدان برسد
آنقدر چاه عمیق است که باید فهمید
یوسف این بار بعید است به کنعان برسد...
فکر کن! حبس ابد باشی و یکبار فقط
به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد!
سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنی
هی زمستان برود، باز زمستان برسد!
حال من مثل عروسی است که بختش مرده
پشت در منتظر است آینه قرآن برسد
مرگ وقتی است که از عالم و آدم ببری
دلت این بار به گرگان بیابان برسد
یک نفر داشت از این خاطره ها رد میشد
آرزو کرد که این مرد...به پایان برسد....
#پویا_جمشیدی
دو سه خط شعر نوشتم که بخوانی، خواندی؟
بغض کردم که ببینی و بمانی، ماندی؟
#پویا_جمشیدی
فکر کن ! حبس ابد باشی و یکبار فقط
به مشامت نَمی از بوی خیابان برسد
سال نفرین شده در قرن مصیبت یعنی
هی زمستان برود، "باز زمستان برسد"!
#پویا_جمشیدی
@abadiyesher