خواست هم سنگ تو گردد دل ناکام
ولی....
بر تنم پیرهنِ عشق گشاد است هنوز
#پژمان_صفری
به آب انداختم بعد از تو شادیهای عالم را
به یک دنیا نمیبخشم نخی از این محرم را
در این بازار تنهایی به درد خویش مشغولم
نشستم نازداری میکنم چون دایهای غم را
«تو را ای عشق با امیدواری روشنت کردم»
چنان گلبرگ که آغوش وا کرده است شبنم را
چه شیرین است سنگ از لشکر دیوانگان خوردن
نمیخواهم ببیند زخمهایم رنگ مرهم را
رسید از راه عشق و کودک عقل از نفس افتاد
اگر از دست دادم رشتهی آن عهد محکم را
صبوری کن نسیم آرام تر از خاک ما بگذر
تماشا کن میان دشت لاله رقص ماتم را
#پژمان_صفری
@abadiyesher
چنان دوری عوض کرده است بی تو خُلق و خویم را
که دارم میبرم با شعرهایم آبرویم را
نقاب از صورت خود برنخواهم داشت بعد از این
نمیخواهم ببیند هیچ کس بعد از تو رویم را
منی که در خرابی، مرهم زخم دلت بودم
شکستی عاقبت با سنگ بی مهری سبویم را
صدایم بر نمی خیزد اگر، تقصیر بغضم نیست
گرفته مرگ با دستان خود دور گلویم را
جوانی طی شد و پیری در آغوشم نمی گنجد
و دارم میبرم در گور با خود آرزویم را
پس از این درد خود را در دل آیینه میریزم
که تنهایی نخواهد ریخت هرگز آبرویم را
#پژمان_صفری
@abadiyesher
چراغی در دل ویرانه ها روشن نمیبینم
در این خانه کسی را محرم گفتن نمیبینم
چه بیهوده پی بیگانه میگشتم در این خانه
به غیر از خود درون آینه دشمن نمیبینم
تلاشی بی ثمر کردیم و عمری صرف باطل شد
نگرد اینجا که چیزی لایق بردن نمیبینم
چه خلخالی به پا دارید در روز عزا وقتی
به غیر از جوی خون در چین هر دامن نمیبینم
سپاهی دوش تا دوشم سپر در دست میآید
از این لشکر یکی آمادهی مردن نمیبینم
مرا با عشق باید که بسنجی در ترازویت
که در جمع رفیقانت شبیه من نمیبینم
#پژمان_صفری
@abadiyesher