می زند لبخند تا شاید بخنداند مرا
خوب میدانم تکیده قامتش این روزها
خسته و افسرده می آید پر از شرمندگی
باز هم آزرده دل،دولا کمر،بابای ما
چند ماهی می شود در جستجوی کار نو
می رود با خنده صبح وشام می گیرد عزا
روی سرخ وسیلی واین آبروی لعنتی
کم کمک دارد پشیمان میکند مارا حیا
آشنایان هم غریبه،دوستان هم کور وکر
از لب بابا نمی افتد توکل برخدا
روزهای خوب می آیند! می دانم ولی...
خرد شد بابا از این درد و غم بی انتها
#محمدجواد_منوچهری
#کارگر
#پدر
میزند لبخند تا شاید بخنداند مرا
خوب میدانم تکیده قامتش این روزها
خسته و افسرده میآید پر از شرمندگی
باز هم آزرده دل، دولا کمر، بابای ما
چند ماهی میشود در جستجوی کار نو
میرود با خنده صبح و شام میگیرد عزا
روی سرخ وسیلی واین آبروی لعنتی
کمکمک دارد پشیمان میکند ما را حیا
آشنایان هم غریبه،دوستان هم کور و کر
از لب بابا نمی افتد توکل برخدا
روزهای خوب میآیند! می دانم ولی...
خرد شد بابا از این درد و غم بی انتها
#محمدجواد_منوچهری
#کارگر
#پدر