eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
55 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
داشت در یک عصر پاییزی زمان می‌ایستاد داشت باران در مسیر ناودان می‌ایستاد با لبی که کاربرد اصلی‌اش بوسیدن است چای می‌نوشيد و قلب استکان می‌ایستاد در وفاداری اگر با خلق می‌سنجیدمش روی سکوی نخست این جهان می‌ایستاد یک شقایق بود بین خارها و سبزه‌ها گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می‌ایستاد در حیاط خانه گل‌ها محو عطرش می‌شدند ابر، بالای سرش در آسمان می‌ایستاد موقعِ رفتن که می‌شد من سلاحم گریه بود هر زمان که دست می‌بردم بر آن، می‌ایستاد! موقع رفتن که می‌شد طاقت دوری نبود جسم‌مان می‌رفت اما روح‌مان می‌ایستاد ••• از حسابِ عمر کم کردیم خود را، بعدِ ما ساعت آن کافه یک شب در میان می‌ایستاد قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل باز با این حال می‌گفتم بمان، می‌ایستاد «ساربان آهسته ران کارام جانم می‌رود» نه چرا آهسته؟! باید ساربان می‌ایستاد باید از ما باز خوشبختی سفارش می‌گرفت باید اصلا در همان  زمان می‌ایستاد
۱۹ مهر ۱۴۰۰