eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏شدم دࢪگیࢪ ‎صیادے ڪہ ‎صیدش ࢪا ݩمےخۅاهد مگࢪ با ݩقشہ‌اے دیگࢪ بیفٺم باز دࢪ دامَش🙄 🌴🕯🌴
ای آنکه دعاهای شبم پشت سرت هست آیا تو هم از حال دل من خبرت هست؟ با رفتنت آنقدر که تنها شدم، انگار، که ایل و تبار و نَسَبم همسفرت هست هرچند که ازجسم تو اینجا اثری نیست در خاطر من خاطرهٔ مُستمرت هست
من از وقتی که عقلم را به دستان دلم دادم دقیقأ از همان موقع، به دام عشقت افتادم
اگرچه سعی میکردی شبیه دیگران باشی ولی اصلاً نمی آمد به تو نامهربان باشی غزل‌بانو مگر این دل چه جُرمی مرتکب گشته که تو از دار این دنیا نباید سهم آن باشی لباس آبی‌ات پَرپَر به جان من میاندازد کبوتر میشوم وقتی به رنگ آسمان باشی غزل‌بانو «غزل گفتن» برایم «اختیاری» نیست دراین دوره فقط «باید» به فکر «آب ونان» باشی همیشه حرفهایی هست در واژه نمی‌گنجد نگاهم کن کمی بگذار با من همزبان باشی تو را عاریت از اسم «غزلهایم» صدا کردم که هرجا اسم اشعار من آمد در میان ، باشی @abadiyesher
دستی بنه از روی کَرَم بر ضربانم تا خون به.. به.. بیرون نزند از شریانم با یاد تو از دور پُر از حرفم و حالا بند آمده از دیدن روی تو زبانم کوتاه بکن فاصله‌ی لعنتی‌ام را بگذار به دستان تو خود را برسانم آنقدر که گفتم به فدایت بشوم تا... تردید نکن؛ درد تو افتاده به جانم نفرین خداوند بر این ترس که نگذاشت تا ماشه‌ی این اسلحه‌ام را بچکانم هرچند رسیدن به تو رؤیاست ولیکن رؤیای قشنگی ست اگر زنده بمانم @abadiyesher
از آن روزی که فهمیدم دلم پیش تو جا مانده دهانِ زخمم از بس که تعجّب کرده وا مانده خلأ کلّ وجودم را گرفته توی آغوشش چونان کهنه سه‌تاری که غریب و بی‌نوا مانده بلاتکلیف و بی‌تابم، شبیهِ تخته ای پاره که از کشتی جدا گشته است و بر دریا رها مانده اگر آتش گرفتن سرنوشت شومِ پروانه ست خوشا بر حال آن کِرمی که توی انزوا مانده قمار عاشقی کردن اگر سرمایه می‌خواهد هنوزم در وجود من پشیزی از وفا مانده از آنجا که نفس از سینه‌ام بیرون نمی‌آید یقین دارم دل بیچاره‌ام در زیر پا مانده @abadiyesher
از نعمت سیلی که از این خانه گذشته آب از سر این خانه‌ی ویرانه گذشته در خلوت ابریشمی ام هرکسی آمد از پیله ی من تا شده پروانه گذشته با خمره برای منِ دلخون شده پُر کن کار دلم از جرعه و پیمانه گذشته آشفته شده موی تو آنقدر که کارش از دست من و آینه و شانه گذشته سوگند به پیچیدگی خال سیاهت نادم شده هرکس که از آن دانه گذشته دیوانه مرا خواندی و من هیچ نگفتم از آنچه به روز منِ دیوانه گذشته هرچند حقیقی است ولی رابطه‌ی ما آنقدر عجیب است از افسانه گذشته... .@abadiyesher
ای آنکه دعاهای شبم پشت سرت هست آیا تو هم از حال دل من خبرت هست؟ با رفتنت آنقدر که تنها شدم انگار که ایل و تبار و نَسَبم همسفرت هست هرچند که ازجسم تو اینجا اثری نیست در خاطر من خاطرهٔ مُستمرت هست یادت نرود شعر خودم بال و پرت داد صد شاعر مشهور اگر در به درت هست از چشم هوسرانِ کسی باک ندارم تا چادر گُلدار سفیدت به سرت هست بُن‌بست‌ترین کوچهٔ این عالمی ای عشق بیچاره‌تر از کاوه کسی رهگذرت هست؟! زندانی افکار نیاسوده‌ی خویشم ای ظلمت شب‌هام خیال سحرت هست؟؟ @abadiyesher
هنرمند است دستی که تراشیده ست اندامش همان خالق خدایی که خودش هم مانده سرسامش شبیه سرو می‌ماند ولی او بار و بر دارد دمار از من در آورده دو چشم مثل بادامش یقین دارم یهودی هم نماز شکر میخواند اگر قامت کند با آن صدای ناز و آرامش نمی‌دانی چه چیزی هست موزون می‌کند شعرم؟ توجه کن به اوزانِ «تتن تن» توی هر گامش شدم درگیر صیّادی که صیدش را نمیخواهد مگر با نقشه‌ای دیگر بیفتم باز در دامش زنی مانند او زیبا که «مجنون» کرده مردی را نظامی داده این فتوا که «لیلی» می شود نامش @abadiyesher
من از وقتی که عقلم را به دستان دلم دادم دقیقا از همان موقع به دام عشقت افتادم   اسیرِ کنج زندانِ جهانم دور از آغوشت به آغوشم بکش یارا! که در بند تو آزادم   پدر عمری‌است میگوید که دست از عشق بردارم نکردم گوش و هرگز هم نمیگویم به اولادم   مپرس از من چرا جز عاشقی چیزی نمیدانم که غیر از «عشق ورزیدن» نداده یادم استادم   بحُکمِ عقل ودل امشب بسویت جزر و مد دارد چه رنجی میکشد بی تو وجود پُر از اضدادم   @abadiyesher
از پنجره ماهی نو دیدم لب بام آمد ماه رمضان بود و عطرش به مشام آمد مهمانی معبود و یک سفرهٔ نورانی بر روی لبم ناگه لبخند و سلام آمد پُر می‌شدم از معنا هربار که می‌دیدم ابلیس درونم را وقتی که به دام آمد من غرق دراین حسّ و درحالت خوشحالی یکباره شنیدم که از عرش پیام آمد: « این فرصت تمرین جنگیدن با نفس است روزه نه به منظور پرهیز طعام آمد در زندگی‌ات آیا بیهوده قسم خوردی؟ یا در شکم مغزت افکار حرام آمد؟! یا توبه نکن دیگر یا حفظ بکن توبه ماه رمضان وقتی رفت و به ختام آمد...» از خواب پریدم من در فکر فرو رفتم از پنجره ماهی نو دیدم لب بام آمد... @abadiyesher
هنوزم هرزمانی که به یاد ماه می افتم به در می‌آیم از چاله، درون چاه می‌افتم تو یک ماه بلندی، من پلنگی زخمی ام بانو شده دست من از دنیایتان کوتاه، می‌افتم همیشه گم شدن پیدا شدن را در گرو دارد یقین دارم به آغوشت منِ گُمراه می‌افتم اگرچه پای عشقت تا ابد چون کوه می‌مانم بدون دست های تو شبیه کاه می‌افتم حقیری مثل من را چه به این بالا نشستن ها شبیهِ تاجی از روی سرت ای شاه می‌افتم دلت لبریز عشقم بود و من با اینکه می‌گفتم که از چشمان تو هرگز نمی اُف‍...، آه! می‌افتم @abadiyesher