eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای لبانت از رگ گردن به من نزدیک‌تر بوسه‌های هر شبت از من به من نزدیک‌تر دوری از آغوش گرمت مایه‌ی مرگ من است دست‌هات از لاله و لادن به من نزدیک‌تر از لب جادکمه‌ها رازی نخواهد کرد درز می‌شوی در پیرهن از تن به من نزدیک‌تر پرچم صلحی نشانت دادم و از آن‌به‌بعد مرزهایت هر شب از قبلاً به من نزدیک‌تر برفم و خوابیده کوهستان تو در من ولی می‌شود با هر نفس بهمن به من نزدیک‌تر عاقبت خاکستری می‌ماند از هر کلبه‌ای جز تو کی ای آتش روشن به من نزدیک‌تر؟!
هر رعد و برقی مژده‌ی باران نخواهد داد لبخند تو اوضاع را سامان نخواهد داد طوفان بی‌گاهی که از سمت تو می‌آید مهلت به قایق‌های سرگردان نخواهد داد پیک سپیدی و به قصد جنگ می‌آیی! بهمن امان‌نامه به کوهستان نخواهد داد این زن که می‌پنداشتی یک ساقه‌ی ترد است تا مرگ از پا در نیاید جان نخواهد داد هر چند از یک کیسه در ما بذر پاشیدند خاک من و تو حاصل یکسان نخواهد داد دل‌های کوچک درخور غم‌های ناچیزند اندوه من را هیچ‌ کس پایان نخواهد داد
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ هر رعد و برقی مژده‌ی باران نخواهد داد لبخند تو اوضاع را سامان نخواهد داد طوفان بی‌گاهی که از سمت تو می‌آید مهلت به قایق‌های سرگردان نخواهد داد پیک سپیدی و به قصد جنگ می‌آیی! بهمن امان‌نامه به کوهستان نخواهد داد این زن که می‌پنداشتی یک ساقه‌ی ترد است تا مرگ از پا در نیاید جان نخواهد داد هر چند از یک کیسه در ما بذر پاشیدند خاک من و تو حاصل یکسان نخواهد داد دل‌های کوچک درخور غم‌های ناچیزند اندوه من را هیچ‌ کس پایان نخواهد داد ━━━━💠🌸💠━━━━
دلتنگی دیگری رقم زد باران دیدار من و تو را به‌هم زد باران تا صبح به‌روی سر من چتر گرفت جای تو، کنار من قدم زد باران
پر زد و پر داد از چشمم خیال خواب را مانده ام تا کی بگیرد آه من، مهتاب را ؟ در کویر داغ خون باریده ام آن قدر که سرخ می بینند مردم دانه ی عناب را سیم های خاردار از جرات بالش نکاست خار تا گل می رساند غنچه ی بی تاب را پاک کرد از دفتر جغرافیایش "مرز" را بر نمی تابند دل های هوایی ، قاب را آسمان خاتون! کبوترها کفن پوش تو اند می کند کرکس شکار این سوژه های ناب را تا حرم هست و هوای آن ، کبوتر نیز هست گم نخواهد کرد بنده ، خانه ی ارباب را هر که پر زد سوی تو با شوق، پرپر باز گشت عشق رونق داده رفت و آمدی جذاب را عشق از بین قوافی با "دمشق" آمد کنار آفریدند این دو با هم بیت هایی ناب را
تو گردبادی! کار تو دل کندن از خاک است من کمتر از خاکم، حسابم با خودم پاک است هرگز گل سرخ از دلش سر برنمی آرد این سرزمین عمری ست زیر کشت تریاک است دنیا برای لاک پشتان ساحل امنی ست آواره ی کوه است آهویی که چالاک است گل های بادآورده ام را باد خواهد برد چیزی که با من بازخواهد ماند خاشاک است آتش بزن خاشاک را در من هراسی نیست پروانه از بدو تولد، پیرهن چاک است تنها صدا می ماند... اما کوه می گوید باید صدا برگردد، این قانون پژواک است
ماهی قرمز بمان، حتی اگر بد بگذرد می رسد روزی که این دریاچه از سد بگذرد در پی این مرگ تدریجی تولد نیز هست ماه گاهی لازم است از هرچه دارد بگذرد بی تو ای اوج و فرود دیدنی! جذاب نیست داستانم حول اول شخص مفرد بگذرد آه نه! تو قصد دریا داری و انصاف نیست رود در آغاز راه از خیر مقصد بگذرد ماهی زندانی ام! تلخ است وقتت بیش از این بین این دیوارها، بی رفت و آمد بگذرد گرچه هر سنگی برای رود، کشف تازه ای ست مایه ی رنج است هر چیزی که از حد بگذرد
می نویسم از تو و سخت است حتی باورش ای گل سرخی که کرده باغبانش پرپرش نرم می چیند تو را، هرچند می لرزند سخت هم دلش هم شانه اش هم دست های لاغرش در پی این اشک ها، لبخندهایی نیز هست پس تماشایی تر است این سکه، روی دیگرش قصه ی تو ماجرای پیله و پروانه است می رسد این ماجرا کم کم به جای بهترش هرچه کاشان دیدینی باشد ولی اردیبهشت از تماشاخانه چیزی کم ندارد قمصرش تو گلاب نابی و این راز را لو می دهد شیشه ی عطری که با تو می پرد هوش از سرش"
سرشارم از دلشوره‌های قوری چینی بر صورتم چسبانده‌ام گُلخند تزیینی دمنوش‌ها از اضطراب من نمی‌کاهند آن‌قدر بد دیدم که بدبینم به خوش‌بینی دست و دلم می‌لرزد و کو آن‌ که بردارد با دستمالش لکه‌ها را از دل سینی عصر است و کم‌کم می‌رسد از راه تنهایی مهمان هرروزه نه گل دارد نه شیرینی می‌بوسدم هرچند می‌دانم که می‌پاید از لای در، همسایه‌ٔ دلتنگ پایینی تنهایی‌ام مردی‌ست شاید سی‌چهل‌ساله (کاری ندارد غم به این ارقام تخمینی) عطر خوش آواز او در خانه می‌پیچد زیر صدایش تک‌نوازی‌های لاچینی در آشپزخانه، پذیرایی، اتاق خواب هم‌پای من بوده‌ست در یک سیر تکوینی هرشب برایم حافظانه شعر می‌خواند با تکیه روی نسخه‌‌ٔ علامه قزوینی * هرصبح دل کندن از آن تنهایی معصوم هرصبح گیجی در تجمع‌های ماشینی تا عصر با سرگیجه سگ‌دو می‌زنم در خود راحت نخواهم شد از این دوهای تمرینی عصر است پس کی می‌رسد از راه تنهایی؟ آرامشم را پس بده دنیای نفرینی! 📚
‌دلتنگی دیگری رقم زد باران دیدار من و تو را به‌هم زد باران تا صبح به روی سر من چتر گرفت جای تو، کنار من قدم زد باران...
‌دلتنگی دیگری رقم زد باران دیدار من و تو را به‌هم زد باران تا صبح به روی سرِ من چتر گرفت جای تو، کنار من قدم زد باران...
بند بدن نبودم و از تن درآمدم بیرون زدم از آینه، از "من" درآمدم موسی نبودم اما در خلسه‌ای شگفت تاریک محض رفتم و روشن درآمدم نوری شدم که طاقت خاموشی‌اش نبود چون شعله‌ای کشیده به شیون درآمدم ای شبدر چهارپری که به یمن تو هربار زنده از دل بهمن درآمدم؛ من لب نداشتم که ببوسم تو را ولی از شدت سکوت به گفتن درآمدم دل را زدم به دریا... شاید بخوانی‌ام از موج‌ها گذشتم و تا بندر آمدم بی تن توان زیستنم بود و بی تو نه! پس عاقبت به هیئت یک زن در‌آمدم @abadiyesher