خال هندی،گونه لبنانی،رخت کُردی تبار
لُر مرام و آذری خو، ترکمن چابک سوار
لب فریبا گونه زیبا چشم ابرو دیدنی
یکه تازی ، دلنوازی، از تبار بختیار!!!
گردنت تنگِ بلورین، مو شرابِ ارمنی
طعم لیمو،عطر بویت پرتغالِ شهسوار
زلف پرپیچ و خمت چالوس و طرحِ کندوان
گاه حیران تر ز حیرانم از این نقش ونگار
با دماوند همنشینی بر بلندای امید
بهرِ فتحِ قله هایت بیقرارم بی قرار
ژرف اقیانوس عشقی و درونت موج خیز
میزنم دل را به طوفانِ تنت با اقتدار
برده ای هوش از سرم، آتش زدی بر باورم
بت پرستم کرده ای از خود ندارم اختیار
میشوم محوِ جمالت میچکانی ماشه را
ای امان از گردش بی رحم چشمانِ نگار
در کجا سنگر بگیرد دل از آن تیرِ نگاه
زه رها کن می پذیرم با کمالِ افتخار
ماه من خوش آمدی بالای آبادی ما
رقص نور امشب بپا کن تا بماند یادگار
»آمدی جانم بقربانت ولی «این را بدان
انتظارت را کشیدم سال های آزگار
تا که آهنگِ قدم هایت بگوشم میرسید
دل بیادت بی مهابا شور میزد دیده تار
#یوسف_اسماعیلی
گه خیالت مثل باران میچکد بر پنجره
گاه می لرزد تنم با دیدنِ این منظره!!
باز مجنون میشوم از درد میپیچم بخود
خیره میگردم به عکست با هزاران دلهره
آبشاری بین چشم و گونه هایم دیدنیست
بغض چندین ساله بشکست در مسیرِ حنجره
عقل کج رفتار هم با غم تبانی می کند
کار این دیوانه دل از دستِ غم شد یکسره
نم کشیده در دلم باروت چشمانی که نیست
می چکانم ماشه را بر نعشِ صدها خاطره
#یوسف_اسماعیلی
مثل یک برگ که از شاخه کنار افتاده
نقشِ تابوتِ تنم سایهی دار افتاده
گونهها خیس، لبم خشک، تنم سردِ عرق
چشمها خیره و تن پای نگار افتاده
ترسم از فصلِ خزان بود نریزد ورقم
اتفاقی ست که در فصل بهار افتاده!
آه،، هر ثانیه یک سال به من میگذرد
مثل ساعت نفسِ من به شمار افتاده
گرچه برگشته ورق عشقِ تو دارد بِه سرش
پاک بازی که در این کهنه قمار افتاده
نازنین یار کجایی که ببینی سرِ شب
نعشِ فرهاد تو بر ریل قطار افتاده
بر سرِ سنگ مزارم بنویسید خطی
شاعرِ ساده دلی کنجِ مزار افتاده
طعم لبهای تو را داشت دهان غزلش
آن که در پای دلت مانده، خمار افتاده!
پیش رویم دوگزینه دلِ دیوانه گذاشت
بی سبب نیست، دلم زیر فشار افتاده
#یوسف_اسماعیلی
@abadiyesher