من باشم و میخانه و خُم های نهانت
یک جُرعه بنوشانی ام از جام لبانت
مستم بکنی خیره بمانم به دو چشمت
تا بوسه زنم کنج لب و روی زبانت
گیرم سرِ گیسوی کمندت به دو دستم
تا وَسمه کشانم به دو ابروی کمانت
از ناوک مژگان بکشی تیر سنان را
آنگه شوَم آهو , بنشینم به نشانت
حیرت زده گردم به تو هنگام تماشا
از دیدن ِ رُخساره ی زیبا و جوانت
ای کاش تو هرگز نَرَوی تا به پَیَت من
جویا شوَم از هر که به دنبال مکانت
آگه شدم از رفتنِ بی موقع ات امروز
از طرز نگاه و هم از آن لَحنِ بیانت
رفتن ز تو گردیده و جوییدنت از من
گَردم همه عمرم پی تو گِرد جهانت
شد گر چه تمام این غزل و کار من اما
دنبال تو در عالم بی نام و نشانت
#یوسف_رحمانی
گر چه میدانم پیِ آزار دل هستی هنوز
خوش بیازار این دلِ زارم نیازارد دلت
#یوسف_رحمانی