eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بی سر و پا بودم و راهم نداد حضرت معشوق به می خانه‌اش روی سیاه و دل ناپاکِ من بست رهِ وصل به کاشانه‌اش با همه درماندگی خود ولی عاشق او بودم و دیوانه‌اش نور هدی بود و من ِ گمشده در پی آن نور چو پروانه‌اش مانده و درمانده کنون برده‌ام روی گدایی سوی دردانه اش مست کند کل جهان را فقط جرعه ای از ساغرِ پیمانه اش هرکه شناساند به من عشق را تا ابد آباد دل و خانه اش خوش به دلِ آنکه در این اربعین کوله ی او بود سر ِ شانه‌اش رفت غزل‌خوان به دیار بلا سوختم از نغمه‌ی مستانه‌اش
یک تریلی شعر گفتم ماند در پستوی دل بی وفا یک بار یک شعر مرا از رو بخوان
خیاطِ هنرمندی مانند تو اصلا نیست یا هست اگر یک تن در ذهنِ خزِ من نیست میدوزی و میپوشم یک پیرهن زیبا نرم و سبک و جادار انگار که در تن نیست خیاطی و ابزارت چرخ است و نخ و سوزن دستانِ لطیفِ تو شایسته ی آهن نیست با پارچه و قیچی خلاقِ لباسی تو در کارگهت جانا فولاد مبرهن نیست قربانِ ظرافتهاتت. دستان و سر و پاهات دور تو بجز ترمه یا تترون و کَن کَن نیست اینبار برای من یک جامه بدوز از عشق این عاشقِ زارِ تو حقش که فلاخن نیست