eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت  گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت چه هوایی به سرش بود که با دست تهی پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید  قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت همنوای دل من بود به تنگام قفس ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت... هوشنگ_ابتهاج
هر رهگذری محرم اسرار نگردد صحرای نمکزار چمن زار نگردد هرجا که رسیدی رفاقت مکن ای دوست هر بی سر و پا یار وفادار نگردد!
مادرم گفت که شاعر شدنت دردسر است! به گمانم که خیابان گِله كردست به او...
فقط شرمندگی حاصل شد از عشقی که مستم کرد اگر یک جا بلندم کرد، در جایی دو بار انداخت..
نام تو مگر چیست؟ که شرط ضَرَبان است. خونیست ،که در رگ رگ ابیات نهان است از رایحه ی عطر تو، قارونم و بی شک هرم نفست،، گنج ترین گنجِ زمان است لبخند تو مشهور ترین سیب بهشتی ست از طرحِ لب توست که حوا نگران است تصویر دوتا مردمک چشم تو انگار _ نیلوفر آبیست که در آب روان است این آتش عشق است، که در هر غزل من گلواژه ی "تو" مایه ی آرامش جان است. از عشق تو دیوانه ترین شاعر شهرم "چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است"
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگیست که جریان دارد زندگی درد قشنگیست به جز شبهایش که بدون تو فقط خواب پریشان دارد یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟ کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد! خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد! شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم، ولی من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد "من از آن روز که در بند توام" فهمیدم زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
ناگهان دیدمش و پلک زدن یادم رفت در میان دهنم « وای خدا جان » پیچید
رک بگو! عاشقِ این بی سر و پایی یا نه؟ درکِ تقریباً و انگار و حدوداً سخت است..
چه خوش صید دلم کردی، بنازم چشم مستت را که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
عشق است و تعابیر و محالات وصالش زهر و عسل و خانه خرابی است کمالش! در جنگ دل و عقل حکم کیست!؟ اگر عشق آرام بگیرد، و نپیچد به سوالش... هرکس که به عشاق جهان خرده گرفته روزی به پر عشق گرفته پر و بالش تلخ است ته قصه ی دلدادگی اما خواندیم فقط از شب شیرین وصالش ماهم به محاق و شب و من دل نگرانم روشن شود ای کاش دو چشمم به جمالش عمریست که از چشم عسل گفتم و هرکس دلبسته ی چشمش بشود وای به حالش
عِشق آن اگَر باشَد کـه می‌گویَنـد دِل هایِ صاف و ساده می‌خواهَد عِـشـق آن اگَر باشَد که مَـن دیـدَم انــســانِ فـوق الـعــاده می‌خواهَد
اگرچه هم قدم گردباد می گردم دمی نرفته ز یادم که کمتر از گردم چرا ز سینهء من دود آه سر نزند که کوهی از غم و آتشفشانی از دردم نه پر خروش! که من، آبشار یخ زده ام نه پرغرور! که آتشفشان دلسردم فریب خوردهء عقلم، شکست خوردهء عشق من از که شکوه کنم؟ چون به خود ستم کردم همیشه جای شکایت به خلق بسیار است ولی برای تو، از خود شکایت آوردم