تو وقتی درس میخوانی نگاهت میپرد از من
به درس و بحث و تحصیل ات حسادت میکنم حتی
#مریم_عظیمی
آمدی آتش زدی ته ماندهٔ دل را چرا
رونقی دادی به کاغذ پارهٔ باطل چرا
گفتی از ماندن به پای عهد جانان تا ابد
رفتی و طوفان زدی بر خواب این ساحل چرا
باورت کردم که سبزم میکنی مثل بهار
دانه افشاندی به خاک سرد بی حاصل چرا
عاقلی در عاشقی هرگز نگنجد ، بی وفا
من که مجنونت شدم پس تهمتِ جاهل چرا
در مرام و مذهبم جز چشم تو دینی نبود
سوی این کافر نمودی آیه را ، نازل چرا
در میان باغ دستانت جوانه زد دلم
این نهال تازه را تو میکنی ، زایل چرا
زنده ام کردی دوباره با دمِ عیسایی ات
از مریدت نازنین حالا شدی غافل چرا
سرخیِ داغ شقایق تا همیشه با من است
میکُشد ما را همین یادت ، دگر قاتل چرا
#امیرپیام_نجفی_زاده
اگر تو برده ای از یادم من از خیال تو لبریزم
اگر تو شعر نخوانی من، شبیه شعر غم انگیزم
چگونه از تو بگویم نه! چگونه از تو نگویم من
چگونه این همه مضمون را به بند شعر نیاویزم؟
دروغ بود فراموشی، تو پیش چشم منی دایم
تو پیش چشم منی آخر چگونه از تو بپرهیزم
نه اینکه جز تو نمیخواهم که من به جز تو نمیبینم
چه چیز هست به غیر از تو؟ که بنده بنده ی آن چیزم
چه ای تو؟ برگ غم انگیزی میان ماندن و افتادن
و من به حرمت دستانت هنوز عاشق پاییزم
#سیدتقی_سیدی
از بس که خدا عاشق نقاشی بود
هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید
یک بار ولی گمان کنم شاعر شد...
یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید!
#من_مینویسم_تو_بخوان
#شاعرانه ❤🌹
یا امیرالمومنین علیه السلام❣
قلبی که در هوای تو گشته است بیقرار
با پای دل رسیده به خلوت سرای یار
جایی ندیده بهتر از این روی خود زمین
جایی ندیده بهتر از این روز و روزگار
عشاق هرکدام طریقی گزیده اند
مالک میان معرکه میثم به روی دار
از لیلة المبیت گرفته است تا احد
جان کرده ای فدای پیمبر هزار بار
خمس و نماز و روزه و حج و زکات نه
از خاک بوسی تو گرفتیم اعتبار
عاشق میان صحن تو دشمن میان رزم
گفتند از نگاه تو لایمکن الفرار
خالق شبیه حضرت حیدر نیاوَرَد
دنیا اگر شبیه علی داشتی بیار
ما را یکی از این دو کمان میکشد یقین
یا ابروی هلالی تو یا که ذوالفقار
سر رفته است حوصله ی سربدارها
جاری است خون میان رگ ما چو آبشار
تا در کنار مهدی تو جان فدا کنیم
گرم است پشت کعبه به آن کوه استوار
درفراق امام زمان علیه السلام
جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو
بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو
بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد
دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو
تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا
هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو
چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من
راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو
سالها می شود از خویش سؤالی دارم
من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو
با حساب دل خود هرچه نوشتم دیدم
من از این زندگیم سود نبردم بی تو
گذری کن به مزارم به خدا محتاجم
من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو
تو آن ماهی که در پایت تلاطم میکند دریا
من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم
اسیر روی ماه تو هواخواه نگاه تو
نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم
تمام روزها بی تو شده روز مبادا، نه
که میگرید به حال و روز ما روز مبادا هم
همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند
که بی تو تیره و تلخ است چون دیروز، فردا هم
جهانی را که پژواک صدایت را نمیخواهد
نمیخواهم نمیخواهم نمیخواهم نمیخواهم
#سید_محمدجواد_شرافت
گفتم که برایت تو برایم شده ای عشق
این عشق تو دیوانه کند عاقل در عشق
#سید_طباطبایی
چه خوش است صبح جمعه ز کنار بیت کعبه
شنود تمام عالم انا ابن حیدرت را
بشود تمام غیبت که شود جهان پر از نور
بکنی عیان به خلق آن مه سیم پیکرت را
بشود ز عدل مملو همه هستی از تو آقا
بکنیم حس شمیم ِ خوش جنت ِ تنت را
نه فقیر ماند و نه کسی از جفا بمیرد
بچشانی از وجودت رفقای مضطرت را
بشود زمان زمین پر ز تو و عنایت تو
همه ذره های جان حس بکنند محضرت را
بشود ذلیل ظالم به ید ِ الهی ِ تو
سر ِ تیغ ِ ذوالفقارت بنماید آخرت را
بشود دمی بیاید که همه شویم مشتاق
بدهی قدح به مستان کمی آب کوثرت را
یاصاحب صبر
جمعه و شنبه برایم چه تفاوت دارد؟
من که هر لحظه و هرثانیه دلتنگ توام!
#یاصاحبزمان
#دلتنگی
ﺩﻝ ﺷﺒﯿﻪ ﻗﺎﯾﻘﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﺩﻝ ﺑﯽ ﻃﺎﻗﺘﻢ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺩﺭﯾﺎ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺟﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﺳﺎﺣﻞ ﺁﺭﺍﻣﺸﻢ ﺑﺎﺭﯾﮑﻪ ﯼ ﺷﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﺍﯼ ﺑﻬﺎﺭ ﺳﺒﺰ ! ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺩﻋﺎﮔﻮﯼ ﺗﻮ ﺷﺪ
ﺭﺍﺯ ﺣﻮّﻝ ﺣﺎﻟﻨﺎ ﺩﺭ ﺃﺣﺴﻦ ﺍﻟﺤﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﻫﻔﺖ ﻗﺮﻥِ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻭ ﺩﺭ " ﻃﺮﻑ ﭼﻤﻦ "
ﺧﻮﺍﺟﻪ ﯼ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺣﺘﯽ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﻓﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﺟﻤﻌﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺎﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺷﺪﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺩﺭ ﻏﯿﺎﺏ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ ﺧﻮﺩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﺸﮑﻨﺪ
سینه ام آتشفشان نیمه فعال تو بود
بعد تو در بین کافه میکنم جان بیشتر
میزند آتش مرا رگبار باران بیشتر
از تمام خاطراتی که نبوده بین ما
میزند آتش روانم را زمستان بیشتر
از زبان مردم نا آشنا با درد عشق
میکند زخمی مرا تجویز و درمان بیشتر
دزدکی میبینمت از تونداری خسته ام
میدهد مرد فقیر از دست ایمان بیشتر
در جهان زخمی ترین دل بوده ام از تیغ عشق
میبرد چاقوی هر قصاب از ران بیشتر
بیشتر از خود برای این و آن گفتم غزل
خورده است از جیب صاحبخانه مهمان بیشتر
در فراق لمس دستان محبت بوده است
گریه ام از اشک های پیر کنعان بیشتر
این جوان تاوان فراوان داده اما بوده است
ارزش عاشق شدن در چشمم از جان بیشتر
#حسین_مرادی