eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
80 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هم شیطنت از نگاه هیزت پیداست هم عکس نگار زیر میزت پیداست انگار ندیده ای چه گافی دادی رد لب یار بر بولیزت پیداست
استکانی بوسه با طعم بغل آورده‌ام! سر بکش تا یخ نکرده روی لب! صُبحت بخیر 🖇💌
شعرِ مرا شنید و پسندید و گریه کرد اما مرا نخواست، چه می‌خواستم چه شد...
پلک بستی که تماشا به تمنا برسد پلک بگشا که تمنا به تماشا برسد چشم کنعان نگران است خدایا مگذار بوی پیراهن یوسف به زلیخا برسد ترسم این نیست که او با لب خندان برود ترسم این است که او روز مبادا برسد عقل می‌گفت که سهم من و تو دلتنگی است عشق فرمود‌: نباید به مساوا برسد‌!
ای یار دوردست که دل می‌بری هنوز چون آتش نهفته به خاکستری هنوز هر چند خط کشیده بر آیینه‌ات زمان در چشمم از تمامي خوبان، سری هنوز سودای دلنشین نخستین و آخرین! عمرم گذشت و توام در سری هنوز ای نازنین درخت نخستین گناه من! از میوه‌های وسوسه بارآوری هنوز آن سیب‌های راه به پرهیز بسته را در سایه سار زلف، تو می‌پروری هنوز با جرعه‌ای ز بوی تو از خویش می‌روم آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز ━━━ ‌‌‌‌༻‌♥️༺ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌━━━
بجز از نگاه بر تو، دلم آرزو ندارد که جهان بی تو اصلا، بر و رنگ و رو ندارد بنشین کنارم ای ماه و بگو برایم از خود که جهان بدون تو ارزش گفت و گو ندارد تو بپاش در فضا رایحهء گل بهاری که گل محمدی هم بغل تو بو ندارد به بغل بکش مرا تا که ببینمت به خوبی تو خیال کن که چشمم شده کور و سو ندارد برسان تو بر لب من لب سرخ و آتشین ات که شکر میان لب ها ، لب هر سبو ندارد به هزار راه ممکن تو بیا کنار من باش که قلم توان شرحِ همه مو به مو ندارد
باغِ بیچاره که از چشم بهار افتاده- چارسویش جسد سرو و چنار افتاده مِهر این شهر نمی‌تابد و انگاری که کهکشان مرده و از روی مدار افتاده خون‌دل‌خوردن  هر روزه‌ء ما کافی نیست قرعه‌ء اشک به چشمان انار افتاده باغبان! دوره‌ء دلواپسی‌ات پایان یافت داس دیوانه به جان گل و خار افتاده مثل دوزخ نه، ولی سخت مرا سوزانده آتش عشق که بر دار و ندار افتاده دستم امروز گلی نیست ولیکن فردا لاله و یاس روی سنگ مزار افتاده...
‍✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد رفتی چو تیر کمان شد از بار غم پیکر من می‌سوزم از اشتیاقت در آتشم از فراغت کانون من سینه من سودای من آذر من بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل چون میتواند کشیدن این پیکر لاغر من اول دلم را صفا داد، آیینه ام را جلا داد آخر به باد فنا داد ، عشق تو خاکستر من 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
آمــدم ساحل و دریا بکشـــم اما داد. چشم تو بکر ترین سوژه نقاشی بود
قَسَم نِمی‌خورَم امّا اگَر قَسَم بخورَم به آیه آیه‌ی قُـرآن که دوستَـت دارَم
باز خوشبختم از اینکه به دلت جا شده اَم با وجودی که گم و بی کس و تنها شده اَم گفته بودی که برایم دلِ تو تنگ شده! لیک می بینی که راحت به دلت جا شده اَم مثلِ یک بوته یِ خاری که به بستان شده جا قطره ای بودم و جا در دلِ دریا شده اَم خوب می دانی برایِ دو غزالِ غزلت گرگم و در پِیِ تو رو سویِ صحرا شده اَم به جهان نیست کسی مادرِ تو یا پدرت عاشقِ همنفسی مثلِ تو حوّا شده اَم مثلِ گیسویی که افتاده و شد هاله یِ ماه جا به قلبِ تو و آغوشِ ثریّا شده اَم پیر بودم کمرم کرد دو تا بادِ خزان باز با عشقِ بهاریِ تو بُرنا شده اَم بس تو در مکتبِ عشق آبِ حیاتم دادی عاشق و شیفته و مستِ تو روءیا شده ام سلیمی ☘️💞💞☘️🍁☘️💞💞☘️
بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم