eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علتها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سر و گر زان سرست عاقبت ما را بدان سر رهبرست هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن مولانا
خواستم در چشمه ے عشق بشویَم جان ودل تا ڪه دستم برسد چشمه ز سر خشڪیده بود...
چنــدان بگردم گــرد دل کــز گردش بسیـــار من نی تن کشـاند بار من نی جان کنــد پیـکار من
💜قدم بر چشم من بگذار عمرے میهمانم باش غریبے را تمامش ڪن از این پس مثل جانم باش تو اے حورے وش پنهان شبهاے غم انگیزم دلیل بغض هاے جان ستان بے امانم باش قیامت ڪرده اے یڪبار دیگر در مقام عشق مرا با سیب سرخے از لبانت امتحانم باش گره در ڪار عشق انداز و دل را مبتلایش ڪن به دستان شفابخشت مسیحاے زمانم باش درون مرز دستانت بگیر آغوش و حبسم ڪن بزن! تیر خلاصے در میان استخوانم باش بگو نقلی،نباتی،شهد شیرین یا عسل هستی اگر زهرم بیا شیرین ترین قند دهانم باش نه شوقے در گذشته ماند نه امید آینده دلا! نقش آفرین لحظه هاے تلخ جانم باش
یڪے از زیباترین شعرهاے دیوان شمس از مولاناے جان : اے اشک، آهسته بریز ڪه غم زیاد است اے شمع ، آهسته بسوز ڪه شب دراز است امروز ڪسے محرم اسرار ڪسے نیست ما تجربه ڪردیم، ڪسے یار ڪسے نیست . هر مرد شتر دار اویس قرنے نیست هر شیشه ے گلرنگ عقیق یمنے نیست هر سنگ و گلے گوهر نایاب نگردد هر احمد و محمود رسول مدنے نیست بر مرده دلان پند مده خویش نیازار زیرا ڪه ابوجهل مسلمان شدنے نیست با مرد خدا پنجه میفڪن چو نمرود این جسم خلیل است ڪه آتش زدنے نیست خشنود نشو دشمن اگر ڪرد محبت خندیدن جلاد ز شیرین سخنے نیست جایے ڪه برادر به برادر نڪند رحم بیگانه براے تو برادر شدنے نیست صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر غافل مشو اے دوست ڪه مادر شدنے نیست
امشب به داشتنت فكر می كنم، به تمامِ جهان ...!!!
یک شنبه عصر، نم‌نم باران، چراغ سبز یک شنبه باز ڪوچه، خیابان ـ چراغ سبز یک شنبه عصر هم‌قدم شعر تازه‌ای دلتنگی‌ام، هیاهوے میدان، چراغ سبز من می‌رسم مجسمه‌ها خیره مانده‌اند این‌جا ڪه هست معنے انسان، چراغ سبز بی‌ابر بی‌پرنده صبور ایستاده بود تنهاتر از تمام درختان چراغ سبز مانند یک غروب از این خط‌ڪشے گذشت با گام‌هاے خسته و لرزان چراغ سبز این ردّپاے ڪیست ڪه من گم نمی‌شوم از انقلاب تا به خراسان، چراغ سبز  
مـــدتی‌ هســـــت در انتـــــظار بارانم چه کــنند چشـــــم‌های ابـــــری من..؟ با توام آســـــمان..! حواســـت هست؟ بغض هم خسته است از خجالتِ من!
خدایا بختش را ببند، فقط تا وقتی که وضع من بهتر بشود...
سایه ات را از مدار روسیاهان بر مدار ماه از شب بر نمی گیرد نگاه خویش را
جان فدا ڪردیم و یاران قدر ما نشناختند ڪور بادا دیده ی حق ناشناس دوستی
دیوانه ای شبیه خودم در تمام شهر در قاب تنگ آینه پیدا شود مگر
دود از سرم برخواسته، داد از سر بیداد او دارد تغافل میکند، یا رفته ام از یاد او؟
در انکسار یاران دل نازکم چه سازم دیدم سبو شکسته من نیز گریه کردم ..
اینکه مردم نشناسند تورا غربت نیست غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد!
گلایه های دلم را کجا نوشتم نیست برایت از غم بی انتها نوشتم نیست شبی به یاد صدای قشنگ آوازت دوخط رباعی بی ادعا نوشتم نیست هزار نامه خوش خط شبیه چشمانت کنار خاطره هامان رها نوشتم نیست نیامدی و دلم خوش نمی شود هرگز اهمیت نده دیگر چرا نوشتم نیست نمی شود بنویسی برای من نامه نمی شود که بگویی تو را نوشتم نیست دوباره حرف توشد در خیال و تکراریست گلایه های دلم را کجا نوشتم ؟! نیست! @khatdl
با زندگی همین که هم آغوش میشوی از خونِ دل نیامده غم نوش میشوی❤️ می آیی و می آید و دل می دهید و بعد یک روز می روی و فراموش میشوی❤️ لبخند میزند به تو غم،گریه می کنی تن می دهی به واژه غزل پوش میشوی ❤️ از درد عشق میشنوی، بغض می کنی از درد عشق میشنوی،گوش می‌شوی❤️ ای کاغذ سپید ،کدامین خیال ها خط می کشند بر تو و منقوش می‌شوی؟❤️ با خود تمام عمر مرا دود کن ببر ای شمع روی کیک که خاموش میشوی❤️
‌ دنبال کرد خیل غمت اهل درد را من ناتوان‌تر از همه بودم مرا گرفت... ..
ذره ذره هر چه بود از من گرفت دیر دانستم ڪه گیتی رهزن است
پرسند اگر چیست در این معرکه با من ماییم و همین باده ی آلوده به دامن ای بی خردان دست ز تشویش بدارید یا باده گلرنگ در این مخمصه، یا من از خون بزرگان سخن سخت گذشته است پایی که نهادم به سر برگ حنا من فردای قیامت چه کنم گر ننشینم با لطف تو برتر ز سریر شهدا من معنی چو دعایی به لبش هست همین است باشد که بیفتم به در میکده ها من...
انار ساوه کجا و شکوفه های لبت انار ساوه چه دارد به خونبهای لبت چنین که هر سر موی تو سنبل الطیب است هزار بوسه شیرین بیان فدای لبت چه فاش عاشق بوسیدن دهان خودی به روی آینه افتاده رد پای لبت...
می خواستی همیشه بمانی نخواست او 🙁 دیدی دروغ قصه تو بودی و راست او؟🙁 دیدی که گفت«آینه ی دق شدی»برو دیدی نخواست با تو بماند نخواست او 🙁 کم روبروی آینه از خود سوال کن آه،ای حواس پرتیِ من پس کجاست او ؟🙁 تقصیرِ او که نیست تو را جا گذاشته تو سربه زیر بودی و سر به هواست او 🙁 معشوقه ای که نام تو را زن گذاشتند! دنبال او نگرد ؛که در قصه هاست او🙁
چقدر ساده به هم ریختی روان مرا بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد به هر زبان بنویسند داستان مرا گذشتی از من و شب های خالی از غزلم گرفته حسرت دستان تو جهان مرا سریع پیر شدم آنچنانکه آینه نیز شکسته در دل خود صورت جوان مرا به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه خدا گرفت به دست تو امتحان مرا نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
گُلبَرگِ یاسے نَم نَمِ باران تَرَت ڪَردہ ست دَستِ خُدا از رویِ رَحمَت دُختَرَت ڪَردہ ست مَن یڪ جوانِ عاشقَم اے دخترِ مُومن بَدجور قَلبِ خَستہ ے مَن باوَرَت ڪَردہ ست لَبخَندهـایَت بَس ڪہ مَعصومَند فَهـمیدَم ڪہ مادَرَت ازڪودَڪے چادُر سَرَت ڪَردہ ست مِشڪے اگرچہ رَنگِ مَڪروهـیست دَر دینَم اے ماهـِ مَن رَنگِ شب امشب مَحشَرَت ڪَردہ ست این طَلقِ زیرِ روسرے از مویِ مِش ڪَردهـ بَدتَر دلَم را بُردہ چیزِ دیگَرَت ڪَردہ ست تَڪ بیتِ ابروهـایِ تو هـَرچَند پنهـانَند دیوانے و دیوانہ اے هـَم از بَرَت ڪَردہ ست از بَس ڪہ بَستے روسَرے را طَرحِ لُبنانی بیروت هـَم رویِ سَرَش تاجِ سَرَت ڪَردہ ست گاهـے حجاب از بے حجابے بَدتَر است اصلاً بایَد بگویم چادُرَت دلبَرتَرَت ڪَردہ ست تا اندَڪے جُرأت ڪُنَم پا پیش بُگذارَم باید بہ عشقَت بَعدازاین تَہ ریش بُگذارَم...!
شُستیم دهان ز باده امّا او دید دو چشم مست ما را با خاک مگر که پاک سازی این جان هوا پرست ما را جز آه که قامتش بلند است یاری نگرفت دست ما را