زمانهایست که بر گریه عیب میگیرند
نهان کنید از اغیار، چشمِ تر شده را
محمد قهرمان
به اهل میکده گفتم که دائم الخمرم
به وقت ظهر امام جماعتم کردند!
#مهدی_صفی_یاری
|یاعلی| 🕊
هرکس نرود پی شعف باخته است
یا این که رها کرد هدف باخته است
گیرم شخصی کلّ جهان را هم گشت
یک شب نرود شهر نجف باخته است
میلاد خانی
در وادی درد و غم دمادم هستم
آشفته خیال و نامنظّم هستم
آنقدر در این زمانه تمرین کردم
آمادهی رفتن به جهنم هستم
میلاد خانی
آمدم یاد تو از دل به بُرونی فِکنم
دل بُرون گشت ولی یاد تو با ماست هنوز
#اخوان_ثالث
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام دل آدمیان است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
هوشنگ_ابتهاج
درون خاک دلم می تپد هنوز اینجا
بجز صدای قدم های تو صدایی نیست...
#فاضل_نظری 🌱
#چای_روضه
قُل هو الله احد در همه جا می شنوم
قُل قُل کتری هیئت ، چه نوایی دارد!!!
#روح_الامین_کشاف
🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘
دهانش خشک بود و آب میخواست
زمین غصه را شاداب میخواست
برای باغ احساس سیاهش
کمک از لالهء مهتاب میخواست
به نام اشکِ دریا گریه میکرد
به یاد کوه و صحرا گریه میکرد
اگرچه چشم او را بسته بودند
به امّید تماشا گریه میکرد
نگاهش آبشاری از غزل بود
دهانش رشک کندوی عسل بود
دلش در آتش فریاد میسوخت
سکوت ظاهرش ضربالمثل بود
زمین و آسمان را دوست میداشت
تب آتشفشان را دوست میداشت
برای زخم دنیا اشک میریخت
صدای ناودان را دوست میداشت
بهپای غصهء گنجشک میسوخت
اگر میدید قلب پاره، میدوخت
تمام ثروتش یک بقچه دل بود
که درد عشق را در آن میاندوخت
همیشه زیر باران راه میرفت
کمی گم میشد و بیراه میرفت
حواسش از زمین پرتاب میشد
بدون بال و پر تا ماه میرفت
شبیه باد و طوفان بیوطن بود
پر از زخم تبر، مانند من بود
پس از بوسیدن نعش درختان
همیشه فکر تابوت و کفن بود
درون خاک دل آیینه میکاشت
خودش با بذرهایش قد میافراشت
محبت از نگاهش موج میزد
چقدر آیینهها را دوست میداشت!
به من آیینهکاری یاد میداد
به خاک مرده استعداد میداد
برای آنکه در دنیا بپیچم
به لبهایم گل فریاد میداد
به رویم عاقبت آغوش وا کرد
تمام دردهایم را دوا کرد
خودم را من بغل کردم در آن وقت
مرا آن دوست با 'من' آشنا کرد
نه مأوای غباری بود قلبم
نه جای سوگواری بود قلبم
پر از زیبایی رنگینکمان بود
پر از منجوقکاری بود قلبم
#زینب_نجفی
#راجی
⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘🍃⚘
Hosein Jafari:
آب گشتم از غمت در تاب و تب ها بیشتر
در ره وصل تو باشد جان به لب ها بیشتر
این جماعت بسکه مغرورند در پست و مقام
غرق می گردند در نام و نسب ها بیشتر
در غزلهای کتاب فارسی نام تو هست
لیک معروف است اسمت در عرب ها بیشتر
میهمان بیت شاعر میشود غمها ولی
شاه بیت دفتر حق شد طرب ها بیشتر
بوسه هایت مثل چشمت مست مستم می کند
مزّه دارد روی لب، طعم رطب ها بیشتر
ان یکادی خوانده ام در پیش چشم آینه
فتنه می ریزد ز چشمان جلَب ها بیشتر
هر که پابست دو چشم مست انگوریت شد
می شود هر بار اخم محتسب ها بیشتر
گر چه بنشسته کمینت دشمن احساس ها
از خودی ها می خورد آدم رکب ها بیشتر
این غزل معجون عشق و مهر و ذوق و عاطفه ست
حس کند اول محبت را عصب ها بیشتر
#حسین جعفری