eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عاقلان دانند تنها قيمت ديوانگي سجده كرده بر تو اين ديوانه چندين مرتبه
آمدی جانم به قربانت‌ ولی* دیگر برو!! یک دو روزِ مانده را با خاطرت سر میکنم...
بوی بهار می شنوم از صدای تو نازکتر از گل است گل ِ گونه های تو ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من ای بوی هر چه گل نفس آشنای تو ای صورت تو آیه و آیینه ی خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر آورده ام که فرش کنم زیر پای تو رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگی ام شانه های تو در خاک هم دلم به هوای تو می تپد چیزی کم از بهشت ندارد هوای تو همبازیان خواب تو خیل فرشتگان آواز آسمانیشان لای لای تو بگذار با تو عالم خود را عوض کنم: یک لحظه تو به جای من و من به جای تو این حال و عالمی که تو داری، برای من دار و ندار و جان و دل من برای تو قیصر امین پور
دردم زیاد هست و شفایم زیارت است من طالب شفای توأم ای حسین جان
از اوج درد در غزلی تازه حاکی ام از پنج شنبه های بدون تو شاکی ام
گل کرده در ردیف غزل‌های ما حسین شوری غریب داده به این بیت‌ها حسین زیباترین تغزّل عالم به نام اوست هرجا که شعر می‌شود آغاز با حسین این واژه‌ها همیشه برایم مقدّس‌اند زنجیر، طبل، سینه‌زنی، کربلا، حسین این کوچه‌ها مسیر عبور محرّم‌اند حس کرده‌اید رد شده از هر کجا حسین؟ حس کرده‌اید در وسط روضه‌های‌مان ما را چه‌قدر می‌زند آیا صدا حسین؟ حس کرده‌اید تشنه که باشیم، زودتر سیراب می‌شویم بگوییم «یا حسین»؟ آری! حسین مرهم هر درد بی‌دواست دارد برای هر غم و دردی دوا حسین یا از سکوت خاک به پا خیز، محتشم! یا شورشی دوباره برانگیز با حسین... دیگر سکوت می‌کنم و قطره‌قطره اشک... شاید مگر ادامۀ این شعر را حسین...
‏اگر تو دامنِ خود را به دستِ ما ندهی ز دستِ ما نگرفته‌ست کس گریبان را‌‌‌...
هرجا که پلکِ اهلِ نظر تر شد از غزل؛ دیدم که لفظ، غربت و مضمون، "حسینِ" توست ...
در شهر دلی نیست کلک خورده نباشد دل نیست اگر قلب ترک خورده نباشد دیوانه‌ام و صحنه به صحنه گذر شهر دیوانه ندیدند کتک خورده نباشد... یک دشمن خونین قسم خورده نشد که از سفره‌ی من نان و نمک خورده نباشد از درد و دلم پیش به ظاهر رفقا نیست حرفی که مسیرش به درک خورده نباشد آیینه‌ی تاریخ نشان داده که شاعر شاعر نشود گر متلک خورده نباشد...
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ تویی که در دل من ردّ پا گذاشته‌ای مرا به دستِ کدام آشنا گذاشته‌ای؟ شبیه آن چمدانم که غرقِ دلتنگی‌است تـو باز کـولـهٔ غم را بـنا گذاشته‌ای؟ کنار این همه شب‌های بی فروغ ببین که قلب نازک من را کجا گذاشته‌ای هنوز برقِ نگاهت درونِ چشمم هست نگاه کن که چه ردّی به جا گذاشته‌ای! اگر چه رفته‌ای اما هنوز منتظرم بیا که دستِ مرا در حنا گذاشته‌ای! ━━━━💠🌸💠━━━━
مَرنج، چشم اگر از تو برنمی‌دارم که آرزوی تو بسیار بوده است مرا…
خودم اسیر شب اما چو شمع می تابم مثال شعله پر از اضطراب و بی تابم خیال خام رسیدن به خمره ی لبهات دوباره میبردم که نمی‌برد خوابم رسانده ام همه ام را پی رسیدن تو اگر برای رسیدن به خویش نایابم به شب نشست و نشست ازشراب شعرم دست سحر نمیرسد و از سراب سیرابم