این دل شکستنیاست،کـمی التفات کن
در حمـل و نقـلِ این دلِ من،احتیاط کن...!
دارد هـوای رابـطـههـا،خـوب مـیشود
کـوشش بـرای وُسعـتِ ایـن،ارتـبـاط کن...
ایمهربان! که قهرِ تو از حد گذشتهاست
فـکـری بـرای پاسـخِ ایـن،شـایـعــات کن...
من با کـمی نگاه و عسل خـوب میشوم
درمـانِ مـن،بـه داروی چـای و نبـات کن...!
بگذر ز شاه و فیل و وزیر و سپاه و اسب
رُخ بـر رُخـم گُـذار،مـرا کیش و مات کن...
بـازارِ شعـر و عـاطفـه و گُـل،کسـاد شد
یکمدتی کنـارِ کوچهی باران بساط کن...
قلبم بهدسـتِ توست،مبـادا کـهبشکنی
جــانِ تـمــامِ آیـنــههــا، احتیــاط کن...!
#یدالله_گودرزی
.
دیدهام پرسید از قلبم ،
چرا افسردهای؟
از جوابِ سینه،،
چشمم ناگهان خون گریہ ڪرد...
#مجتبی_خوش_زبان
(هوالمحبوب)
«از بس ندیدمت»
دریــای پــر تلاطمــــم از بس ندیدمت
در حســـرت تبسمــــم از بس ندیدمت
در کوچه های بی کسی بی مقصدم هنوز
در این غریبه گی گُمـــم از بس ندیدمت
پشت سرم هزار ویک حرف است بی حساب
زخمی ز حــرف مردمـم از بس ندیدمت
تصــــویر آخـــر تو را هر روز می کشــم
درگیــــرِ این تجسمــــم از بس ندیدمت
ابری تر از همیشه ام بغضم سر آمده ست
بــارانِ بـــی ترنُّمـــــم ، از بس ندیدمت
بعــداز تو روزگار هـــم نامهربان شدست
محتــــاجِ یـک ترحُّمـــم از بس ندیدمت
صــدها غــزل سروده ام در دفتر سکوت
مــن شعــــرِ بـی تکلُّمــم از بس ندیدمت
گفتـــی نیـــامده بهــــار ، از راه می رسی
در بیــن فصــل ها گُمَـــم از بس ندیدمت
#رقیه_سعیدی_کیمیا
هدایت شده از نبض قلم
هر چند که از گردش دنیا سیریم
با نور تو مهر و آشتی میگیریم
آنقدر به گرمای تو عادت کردیم
یک روز نبینیم تـــــو را مـــیمیــریم
#صفيه_قومنجانی
@nabzeghalam
تتق … که در زدی و دست های من وا شد
زمان به صفر رسید و چه زود فردا شد
سماور از هیجان قل گرفت،بشکن زد
برای رقص سر میز استکان پا شد
همین که شانه به دستت رسید،آینه جَست
همین که شانه زدی در اتاق غوغا شد
تو شانه می زدی و آبشار می شورید
شرابخانه ی چادر نمازت افشا شد
تمام پنجره ها مات روی آینه اند
که روبروی تو هر کس نشست رسوا شد
دلت گرفت که دیدی دو ماهی قرمز
دلت بزرگ شد و تنگ نیز دریا شد
قدم زدی لب قالی گرفت پایت را
تکاند سینه ی خود را و غنچه پیدا شد
بهار داخل این خانه قدعلم می کرد
کلاغ پر زد و گنجشک گفت: حالا شد
حضور گرم تو محسوس بود در خانه
که قد خانم یخچال از کمر تا شد
تو خواستی که ببوسی مرا معاذالله
میان چشم و لب و گونه هام دعوا شد
غزل به خط لبت آمد و سوالی شد
غزل به روی لبت تا رسید امضا شد
تمام قدرت مشکی ِ کردگار چطور
درون دایره ی خال صورتت جا شد؟
#محمد_ارثیزاد
بسی گلها به کوه وبیشه دارم
هزاران راز در اندیشه دارم
کنار جویبارم هست پونه
شدم درفصلها فصلی نمونه
ببین در میوه هایم بوی من را
انار و سیب و به آلوی من را
درخت سیب سرخم را بیینی
زهرشاخه دو صد میوه بچینی
غزالان را ببین بر من مریدند
یقین دارم که ازدستت رمیدند
نگاهی گر کنی بر چشمه هایم
گواهی میدهی قرب و بقایم
نظر کن فصل من را آبشاری
شود سرریز خود در جویباری
ز کوه و دره ها کبک خرامان
به سوی چشمه ها گشته شتابان
خزان برگو زخود اینک چه داری
شدند ازتو چرا مردم فراری؟
مزن طعنه که من زیبا بهارم
بگو اینک زخود من شرمسارم
نصیحت می کنم ای فصل پائیز
تو از تعریف بیهوده بپرهیز
بگو ای دختر پاییز نسرین
بهاران کام من را کرده شیرین
#نسرین_حسینی
بِنـــازم بر وفاے گـــُل،
ڪِہ حتّے بعدِ پژمُردن،،
زِعَطرش مے توانے ،،،
یافت نِشــانِ #باغْبـانش را....
#حسین__فروتن
گفـته بـودے عاشق
باران پاییزی شدے
واے من دارم به
باران هم حسـودے میڪنم...
#حسـین_اوتادے
داغ ما شعله کشیده است به آفاق جهان
درد ما از دل رنجور زمین، برده امان
آه از بغض فروخوردهی مردی محکم
آه از سینهی سوزان زنی دلنگران
داغ بر داغ، همه حنجرهها زخمی درد
زخم بر زخم، همه پنجرهها بستهدهان
آسمان غرق تماشاست، شلوغ است بهشت
میرود دم به دم از سوی فلسطین مهمان
خون به پا کرده خزان در دل زیتونهایش
نعرهی ظلم بلند است در این رنجستان
همهی صبر، شده حبس در این باریکه
آخر این صبر شود فتح بزرگ دوران
نهراسید از این هیمنهی پوشالی
وعده داده است به نابودی ظالم، قرآن
رگ وجدان غیوران همه بیرون زده است
همه عالم به خروش آمده از این شیطان
وقت آن است که آرامش شب محو شود
لشکر صبح بتازد به دل شبخواهان
رعد و زلزال کنند از دل این دست قیام
ناگهان نیمهشب از راه بیاید طوفان
آی ای غاصب کودککشِ ویرانگر قرن
باعث بغض و غم غزهی درخونغلطان
ای فراموشترین خاطرهی آینده
ای تو از اول تاسیس خودت، بیبنیان
این زمین از تو و نامت متنفر شده است
تا تو هستی، دل هستی نمییابد سامان
بیقرار است به دستان بلاجویان، تیغ
همه آماده که از یار بیاید فرمان
دو قدم فاصله مانده است به آزادی قدس
یک نفس تا فرج مهدیمان مانده زمان
#فلسطین
#ناهید_خلفیان
شنیدم مادری با دخترش گفت:
«چه رعنا دختری باهوش دارم!
مواظب باش تا پایت نلغزد
که من با دردهایت بیقرارم»
جوابش را چه زیبا داد دختر
«الهی شکر، هستی در کنارم
تو دقّت کن به راه و چاه و سنگش
که من، پا جایِ پایت میگذارم!»
#حسینعلی_زارعی
" نام عشق که زیباترین سرآغاز است
هنوز شیشه عطر غزل درش باز است
جهان تمام شد و ماهپارههای زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است
هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است
پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است
به بام شاه و گدا مثل ابر میبارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است
بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است
ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است
#سعید_بیابانکی
"از موجها نترس،تا قایق تو ام
غرقت نمیکنم،پس لایق تو ام
تا عشق حاکم است،فرقی نمیکند
احساسِ حالِ تو ،یا سابق تو ام
عمری اگر گذشت،بی عطر و بوی تو…
عَذرای من هنوز هم وامق تو ام
انکار کن ولی،من در تو زنده ام
در زود رنجیَت…،در نِق نِق تو ام
وقتی که با خودت،درگیر میشوی…
در اصل آن منِ بی منطقِ تو ام
انکار کن ولی،آرام گریه کن
میبینیَم عزیز؟در هِق هِق تو ام!
انگار از خودت، دزدیده ام «تو»را
جَلبم نمیکنی؟ من سارق «تو»ام
از دل نمیروی،ای دل سروده ام
ای شعر…ای غزل،من خالق تو ام
هر چند دشمنی،با خالق خودت…
فریاد میزنم: من عاشق تو ام!"
#محمدرضا_نظری