eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دیوانه شدم فکر نکن مست شرابم دائم تو نزن زخم بر این جسم کبابم در دل به خدا غصه فراوان ز تو دارم افزون تو نکن غصه ام و رنج و عذابم من خانه بدوشم تو چه بیهوده بکوشی حالا که کنی دربه در و خانه خرابم دریای پر از موجی و تو رحم نداری ترسم ز تو چون بر لب آبت چو حبابم در سن جوانی شده خم قامت زارم من پیر تو گشتم به دل فصل شبابم هر بار که گفتم به دلت میل که داری ؟ دادی تو به اخمی همهٔ عمر جوابم شیرم که ز عشقت همهٔ قدرتم افتاد موشی شدم و صید به چنگال عقابم دیوانه ایم من که به یاد تو نشستم !! یادت چو سراب است و به دنبال سراب ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
گوش کن دارم صدایت می کنم باز دارم دل فدایت می کنم باز داری بوسه باران می کنی صبر کن دارم دعایت می کنم خواهم از آن خالق هفت آسمان خواب باشی تا صدایت می کنم پر زدم در کوی عشقت بی هوا شب که تنهايم هوایت می کنم خسته ام از این همه هجران ولی تا تو هستی دل به پایت می کنم قصه ی عشق مرا نشنیده ای؟ گوش کن دارم روایت می کنم ای مه و خورشید ای دنیای من آفرين دارم ثنایت می کنم من که قابل نیستم باشم فدا این غزل ها را فدایت می کنم 🍃🌹🍃☘  ‍ ‌‌‌‌     ∩_∩ („• ֊ •„)♡ ━━∪∪━━❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱🖇 شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
🌱🖇 نازنینا مَکُن آن جُور، که کافر نکند
فواره وار سر به هوایی و سر به زیر چون تلخی شراب دل آزار و دل پذیر!
آبادی شعر 🇵🇸
ما اهل تعهدیم و پابند دلیم خاکی صفت و در پی پیوند دلیم از گوشه ی بام ما پریدی به درک! ما تابع دستور
رفتی به سلامت... نه عزیزم، به درک بر صورت صخره می زند موج ، محک آویخته گر الک... پی طغیان است سدی که نشسته بر تنش نقش ترک...
زل بزن در چشمم وشعری برای من بخوان تا کمی دیوانه ات را شعر درمانی کنی!
💋😋 لب که نه ، آمده ام کل تنت را بخورم😋🙊 😋🙊🙊🙊
مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط خستگی های من و چای کسی هست که نیست احسان کمال
به هوای تو تمنا شده ام می دانی گم شدم در تو و پیدا شده ام می دانی مثل تقویم ورق خورده و باطل شده ام غرق دیروزم و فردا شده ام می دانی بی خبر در پی یک حادثه ی گنگ و غریب چشم بر هم زده ام تا شده ام می دانی مثل یک شهر که در آتش اسکندر سوخت در بیابان دلم جا شده ام می دانی من هنوز از همه ی شهر شکایت دارم بین این قوم چه تنها شده ام می دانی
چشم در چشم و لبت را به لبم میدوزی آتش عشق چنین یکسره می افزوزی گفته بودند به چشمان تو کم خیره شوم گر به تورت بخورم نیمه شبی، یکروزی حس چشم تو قشنگ است جنون انگیزست پر طلسمات و پر از عاطفه مرموزی درک در مکتب عشاق فقط مردودی است چونکه تدریس بود مبحث عشق آموزی هرکه در عرصه عشق تو شبی نرد انداخت جفت شش هم که بیارد نکند پیروزی آهوی چشم تو برده است فقط صبر و قرار مثل آن پرتو ماهی که بگیرد یوزی بازی عشق دو سر باخت بوَد غره مشو دل که از ما ببری تازه خودت میسوزی 💐💐💐
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد