از آن سکوت پر از گفته ی نهان پیداست
دل تو مرد ِ "به عشق اعتراف کردن" نیست
#سجاد_رشیدی_پور
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی طوفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
هوشنگ ابتهاج
بی اعتنا به سنگ زدن ها در این مسیر
همچون قطار در تب و تاب عبور باش
#فاضل_نظری
آتش گرفت خیمه میسوخت پا به پایش
خورشید شعله ور شد در آسمان برایش
زنجیر می زدند و بزم عزا گرفتند
زنجیرهای بسته بر رویِ دست و پایش
دستان عمه زینب(س) را بسته دید و بی شک
هر آن از این مصیبت شد بیشتر عزایش
در ازدحام شام و در تنگنایِ بازار
در زیر دست و پا رفت در هر قدم عبایش
یک روز داغ دید و یک عمر روضه خوان شد
با لرزشی که افتاد از بغض، در صدایش
میرفت سمت مسجد افتاد یادِ بابا
از دست پیرمردی افتاد تا عصایش
یادِ غروبِ گودال سر میگذاشت بر خاک
آرام گریه میکرد با ذکرِ سجده هایش
یادِ محاسنی که خون می چکید از آن
یادِ تنی که پُر بود از زخم، جای-جایش
لعنت به تیر و شمشیر، لعنت به ذات نیزه
لعنت به خنجری که شد واردِ قفایش
تصویرِ نعل تازه از خاطرش نمیرفت
یک داغِ بیکران بود سوغاتِ کربلایش!
مرضیه عاطفی
#مرثیه_امام_سجاد_علیه_السلام
شهادت_امام_سجاد علیه السلام
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمی بری از یاد
تا قیام ِ قیامت آقاجان
خیزران را نمی بری از یاد
مرا ز شوق، عزیزم دوباره خواهی کشت
بر این جنازه نمازی اگر اقامه کنی..
#سجاد_شهیدی
گفته بودی درد دل کن تا دلت را غم گرفت
پس کجایی ؟ تا ببینی که دلم ماتم گرفت
بی وفا سنگ جفای تو مرا آخر شکست
چهره ام ویرانتر از ویرانه های بم گرفت
زخم دلها یک طرف زخم زبان بدتر ازآن
زخم های کهنه کی از طعنه ها مرحم گرفت ؟
غم مخور غمگینترین شاعر شدم از غصه ها
دست بی رحمِ که بود من وَ تو را از هم گرفت؟
مثل هر شب تا سحر بیدارم و بیخوابی ام
لذت آرامشم را هر زمان هردم گرفت
نیستم من اهل نفرین خوب میدانی ولی
ترسم این است عاقبت گویند تو را آهم گرفت
من شدم سنگ صبوری بر تمام خاطرات
پس کجایی؟ تا ببینی که دلم ماتم گرفت
#از_تو_برآید_از_دلم
هر نفس و تنفسم
من نروم ز ڪوے تو
تا ڪہ شوم فناے تو
#دست_ز_تو_نمےڪشم
تا ڪہ وصال من دهے
هر چہ ڪنی بڪن بہ من
راضے ام از رضاے تو
می نویسم عشق و می لرزد دلم
مینویسم عشق و اشکم میچکد
مینویسم یاد و یادت می کنم
می نویسم ابر و باران می چکد
منویسم تا تو را پیدا کنم
از میان برگ های دفترم
تو که هستی تو چه هستی خوب من
ای تمام شعرهای دفترم
تو که هستی که دلم شیدای توست
تو که هستی که پریزاد منی
تو تمام لحظه هایم با منی
یا که نه شاید که همزاد منی
.
ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟!
جای "بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند..!
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟
"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوز
ساده مثل کف دستیم و نگتیم چرا؟!
چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟