eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دو شاخه نرگست ای یار دلبند چه خوش عطری درین ایوان پراکند اگر صد گونه غم داری چو نرگس به روی زندگی لبخند لبخند فریدون_مشیری
دوست دارم در غزل غوغا کند امشب قلم وصفِ تـو زیبای بی همتا کند امشب قلم نازِ چشمانِ نجیب ات را بگویم مو بـه مو شور و حالِ دیگری بر پا کنـد امشب قلم بـاتـو بـاشم نـازنیـنم بـی نیــازِ عـالمم واژه ها با شوقِ تو شیـدا کند امشب قلم از نگاهم خوانده اۍحرفِ دلم را خوبِ من دوست دارم سفـرهٔ دل وا کند امشب قلم ماهِ من هستی و زیبایی و از بس دلفریب هر کسی را غیـرِ تـو حاشا کند امشب قلم یـوسفی هستـم بـه دیـدارِ زلیخـا آمـدم ترسم اینست خواهشِ بیجا کند امشب قلم هیچ کس مانندِ تو سنگِ صبـورِ من نشد من که مجنونم تـو را لیلا کند امشب قلم
عاشقان از لب خوبان می مستانه زدند بنظر زلف دلاویز بتان شانه زدند هر که مجنون تو شد از همه قیدی وارست عاقلان راه نبردند به افسانه زدند | | ♥
نوشتم درد دلهایم همه گفتند عالی بود ندانستند که درمانی برای زخم کاری بود نوشتم درد دلهایم شبیه شعر بر دفتر ندانستند که هر شعرم برایم یادگاری بود نوشتم درد دلهایم همه خواندند و اما حیف ندانستند که سوز من همه از غمگساری بود نوشتم درد دلهایم گهی شاد و گهی غمگین ندانستند که این خنده فقط چهره نگاری بود نوشتم درد دلهایم زدست روزگار بد ندانستند که اشک چشم برایم برد باری بود نوشتم درد دلهایم به شبها کنج یک خلوت لقب سنگ صبورم داد عجب شب زنده داری بود | | ♥
میترسم این آقا بیا های دعایم از نامه های کوفیان سبقت بگیرد... 😔
چيست در گردش جادویی چشمت که هنوز قلم فرشچيان دور خودش می‌چرخد لاادری
مهربانی را زچشمانت بگیری مرده ام مثل انگشترب انگشتان قلبم خفته ای ترس ازدست دادنت آتش ب خرمن میزند با نم وباران اشک چشمان من را شسته ای
تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم از آن پس بارها گم کرده‌ام فصل خزانش را...
‌°•🌸|°• او را برنگ و بوی نگویم نظیر نیست گلبن نظیر اوست ولی دلپذیر نیست روی نکو به طینت ساقی نمی رسد گل را صفای شبنم روشن ضمیر نیست
آنچه را عقل به یک عمر بدست آورده ست عشق یک لحظه ی کوتاه بهم میریزد ❣
مردم از ماتم من شاد و من از غم خشنود شادمانم کن و اندوه مکرر برسان
سـمــــ✨somayeh✨ـــیه: در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند