eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
از عشق تنها در مسیر من خطر مانده آهم اثر دارد دعایم بی اثر مانده اشکم که خشکید از فراغش شعر جاری شد آتشفشانی از غزل روی جگر مانده مثل بتی هستم که از طوفان ابراهیم آوار تهمت روی دوشش با تبر مانده مانند مریم در هجوم طعنه وتهمت از قوم خود در روز میلاد پسر مانده مانند طفل بی کس و کاری که بعد از سیل مبهوت و مات و زخمی و آسیمه سر مانده بیهوده دارید انتظار ازمن نمیفهمید ای دوستان درمانده ام درمانده درمانده دست از سرم بردار ای دنیای غارتگر چیزی ندارم جانی اما مختصر مانده
هفتاد من هم مثنوی اینجا ببافم جز دوستت دارم که معنایی ندارد
تو نباشی و ببافم دو سه رج خاطره را جمعه یعنی سرِ من گرم شود با یادت ...
پرواز میخواهم بیاو آسمانم باش بیزارم از دنیا بیا بانو جهانم باش چشمان تو زیباترین مضمون شعرم شد باش و عصای دست و پاهای زبانم باش چون مرده ای در حال و رفت و آمدم بی عشق از دست وپاها تا نیفتادم تو جانم باش جز بودن تو خواهش دیگر ندارد دل یا مهربانم باش یا نامهربانم باش از هر نسب یا هرسبب خالیست اطرافم هم بستگان هم سایر وابستگانم باش برروی دریا تخته چوبی بی هدف هستم مقصد توهستی نازنینا بادبانم باش
با چشمِ سیاه غرقِ آهم کردی شبگردِ سرِ چهارراهم کردی در وادی درس و بحث و مکتب همصحبتِ آسمان و ماهم کردی
بر خاکِ تو سر نهاده‌ام با دلِ خون دلباخته را مباد باکی ز جنون سجّاده و تسبیح به وَجْد آمده‌‌اند میخانه‌ات آباد و شرابت افزون
رو سیــاهم، شرم دارم از خــدای کربلا آمدم تا جــان بگیــرم با صفــای کــربلا
دور از تو رفیق باد و باران شده‌ام دلمرده‌تر از خاک بیابان شده‌ام تا از تو نشانه‌ای بیابم همه شب آوارهٔ کوچه و خیابان شده‌ام
نام بلندمرتبه‌‌اش صدرِ نام‌ها نام علی‌ست علت
پرواز میخواهم بیاو آسمانم باش بیزارم از دنیا بیا بانو جهانم باش چشمان تو زیباترین مضمون شعرم شد باش و عصای دست و پاهای زبانم باش چون مرده ای در حال و رفت و آمدم بی عشق از دست وپاها تا نیفتادم تو جانم باش جز بودن تو خواهش دیگر ندارد دل یا مهربانم باش یا نامهربانم باش از هر نسب یا هرسبب خالیست اطرافم هم بستگان هم سایر وابستگانم باش برروی دریا تخته چوبی بی هدف هستم مقصد توهستی نازنینا بادبانم باش
برای آرزوهای محال خویش می‌گریم اگر اشکی نمانَد، در خیال خویش می‌گریم شب دل کندنت می‌پرسم آیا بازمی‌گردی؟ جوابت هرچه باشد، بر سوأل خویش می‌گریم اگر جنگیده بودم، دستِ‌کم حسرت نمی‌خوردم ولی من بر شکستِ بی‌جدالِ خویش می‌گریم به گردم حلقه می‌بندند یاران و نمی‌دانند که من چون شمع هر شب بر زوال خویش می‌گریم نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام، اما به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم
هر که از ماهِ رُخت مستیِ مادام گرفت عاشقت گشت و غمش در دلش آرام گرفت تو شدی لیلی و مجنون ِ تو صدها شده اند زنده شد آنکه وجودش ز تو یک کام گرفت تو خودت مظهر خمری و شراب از تو خراب ساقی و می به تو مشغول و ز تو جام گرفت با طلوع ِ رخ ِ مهتاب ِ تو در عالم ِ فرش ماه و خورشید و نجوم از رخ تو نام گرفت این جهان بی تو شب و روز ندارد صنما با هلول ِ تو جهان گردش ِ ایام گرفت یاصاحب‌صبر