eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
ظاهرا هر چند چشمان تو صاف و ساده اند دستها را باطنا در دست شیطان داده اند از دل سنگی رخ زیبا عذابی بیش نیست بینوا چشم و دلم در دام تو افتاده اند سوی قلبم که برایت دم به دم آماده است تیر های عشوه ی مژگان تو آماده اند ثروت احساس را اخلاصشان کرد اختلاس چشمهایت بدتر از این قوم آقا زاده اند بافتم هفتادمن از مثنوی این حرف را درمسیر عشق چشمان تو ختم جاده اند
چشم‌ ِ دلم تنگ است تا گنبد ببیند چشم امید من به جز دست قلم نیست من نذر گریه کرده بودم در جوارت جایی برایم بهتر از کنج حرم نیست.. «صَلَّی‌ٱللَّه‌ُعَلَیْکَ‌یَاأَبَاعَبْدِٱللَّهِ»
دزدی بوسه عجب دزدی خوش عاقبتی ست که اگر باز ستانند دو چندان    گردد! 🔻صائب_تبریزی
تو وقتی درس میخوانی نگاهت میپرد از من به درس و بحث و تحصیل ات حسادت میکنم حتی
آمدی آتش زدی ته ماندهٔ دل را چرا رونقی دادی به کاغذ پارهٔ باطل چرا گفتی از ماندن به پای عهد جانان تا ابد رفتی و طوفان زدی بر خواب این ساحل چرا باورت کردم که سبزم میکنی مثل بهار دانه افشاندی به خاک سرد بی حاصل چرا عاقلی در عاشقی هرگز نگنجد ، بی وفا من که مجنونت شدم پس تهمتِ جاهل چرا در مرام و مذهبم جز چشم تو دینی نبود سوی این کافر نمودی آیه را ، نازل چرا در میان باغ دستانت جوانه زد دلم این نهال تازه را تو میکنی ، زایل چرا زنده ام کردی دوباره با دمِ عیسایی ات از مریدت نازنین حالا شدی غافل چرا سرخیِ داغ شقایق تا همیشه با من است میکُشد ما را همین یادت ، دگر قاتل چرا
اگر تو برده ای از یادم من از خیال تو لبریزم اگر تو شعر نخوانی من، شبیه شعر غم انگیزم چگونه از تو بگویم نه! چگونه از تو نگویم من چگونه این همه مضمون را به بند شعر نیاویزم؟ دروغ بود فراموشی، تو پیش چشم منی دایم تو پیش چشم منی آخر چگونه از تو بپرهیزم نه اینکه جز تو نمی‌خواهم که من به جز تو نمیبینم چه چیز هست به غیر از تو؟ که بنده بنده ی آن چیزم چه ای تو؟ برگ غم انگیزی میان ماندن و افتادن و‌ من به حرمت دستانت هنوز عاشق پاییزم
از بس که خدا عاشق نقاشی بود هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید یک بار ولی گمان کنم شاعر شد... یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید! ❤🌹
یا امیرالمومنین علیه السلام❣ قلبی که در هوای تو گشته است بیقرار با پای دل رسیده به خلوت سرای یار جایی ندیده بهتر از این روی خود زمین جایی ندیده بهتر از این روز و روزگار عشاق هرکدام طریقی گزیده اند مالک میان معرکه میثم به روی دار از لیلة المبیت گرفته است تا احد جان کرده ای فدای پیمبر هزار بار خمس و نماز و روزه و حج و زکات نه از خاک بوسی تو گرفتیم اعتبار عاشق میان صحن تو دشمن میان رزم گفتند از نگاه تو لایمکن الفرار خالق شبیه حضرت حیدر نیاوَرَد دنیا اگر شبیه علی داشتی بیار ما را یکی از این دو کمان میکشد یقین یا ابروی هلالی تو یا که ذوالفقار سر رفته است حوصله ی سربدارها جاری است خون میان رگ ما چو آبشار تا در کنار مهدی تو جان فدا کنیم گرم است پشت کعبه به آن کوه استوار
درفراق امام زمان علیه السلام جمعه ها را همه از بس که شمردم بی تو بغض خود را وسط سینه فشردم بی تو بسکه هر جمعه غروب آمد و دلگیرم کرد دل به دریای غم و غصه سپردم بی تو تا به اینجا که به درد تو نخوردم آقا هیچ وقت از ته دل غصه نخوردم بی تو چاره ای کن، گره افتاده به کار دل من راهی از کار دلم پیش نبردم بی تو سالها می شود از خویش سؤالی دارم من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو با حساب دل خود هرچه نوشتم دیدم من از این زندگیم سود نبردم بی تو گذری کن به مزارم به خدا محتاجم من اگر سر به دل خاک سپردم بی تو