eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بوسیــد ســرم را که بگـــوید نگـــران بود دنبـال کسی بـود که خــود غــافل از آن بود دل بـود و گـرفتار وفـایی که به سر نیست من بـودم و یــاری که دلش با دگـــران بود هــرشب جگرم سوخت از این عشق خیالی این سیل جگــرســـوز که از دیـده روان بود من ســـاکن کــوی توام و از تــو چه دورم ! میســوزم از این عشق که در برزخ جان بود هرچنـــد بگـــویم که تـــو را دوست ندارم چیزی که عیان است چه حاجت به بیان بود
نگـو چرا بـه تمـاشا همیشه می مانی دچارِچشمِ توهستم خودت که میدانی بدونِ اینکـه بفهمـم، دلم ز دستم رفت بـه یک نگاه و تبسم ، بـه سبکِ ایرانی تمـامِ زنـدگی ام صرفِ شعـرگفتن شد از آن زمان که شنیدم تو شعر میخوانی دوبـاره رد شـدنت را نظـاره کردم من اگر چـه از پـسِ چـادر اگر چـه پنهانی تمـامِ سهمِ تـو از من کتابِ شعری شد تمـامِ سهمِ من از تـو، دو چشمِ بارانی بیا و سایـه ی سَر باش، و مهربانی کن بیا کـه میرود این دل به سمتِ ویرانی
اختراع غزل وبغل😊👌🌺 وقتی بهشت عزوجل اختراع شد حوا که لب گشود عسل اختراع شد! آهی کشید و آه دلش رفت و رفت و رفت! تا هاله ای به دور زحل اختراع شد! آدم نشسته بود، ولی واژه ای نداشت... نزدیک ظهر بود ... غزل اختراع شد... آدم که سعی کرد کمی منضبط شود مفعول و فاعلات و فعل اختراع شد... «یک دست جام باده و یک دست زلف یار» اینگونه بود ها..! که بغل اختراع شد
اینچنین عِشوِه نَریز اَز قَد و بالایِ خودَت هِی کَج و راست نَکُن گوشه لبهایِ خودَت هَر گُناهی که میانِ مَن و تو رُخ بِدهَد ... با چنین عِشوه گَری عاقبتَش پایِ خودَت! ‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌ 🦋🌺🦋
‌‌ عاري از صبرم و طاقت نفسم بند آمد زير اندوه فراقت نفسم بند آمد ايستادي لبه ي زندگيم ، از اين روست هر كسي رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدي شانه و ناخواسته عطري برخاست مثل گل هاي اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ي خود را كه نشان مي دادي چشم افتاد به ساقت نفسم بند آمد موقع گفتن ِ اين شعر كمي ترسيدم خوش نيايد به مذاقت ؛ نفسم ...
شکوه هایت پیش من خندیدنت بادیگری شک ندارم خوانده ای تو دلبری رنگ موهایت حنایی دست وپاهایت بلور کرده ای خود را شبیه دختران بندری می وَزد باد بهاری بین زلفت وای ِ من حیفِ آن موها نباشد مانده زیرِ روسری گاه و بیگاه از مسیر خانه ام رد میشوی میشوم از دردِ عشقت روبه قبله بستری قبله ی آغوش گرمت را نپوشانی اگر میکشاند هر مسلمان را به سمت کافری روی فنجان مانده برجا رَدّ لبهایت هنوز این روا باشد عزیزم ایچنین دل میبَری ‌‌ ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌ 🦋🌺🦋
آمد و کوچه به هم ریخت ... خیابان را هم آن که بُردست دل از من ! دل ِ باران را هم تُرک شیرازی من آمده با خود ببرد جز سمرقند و بخارا ؛ قم و تهران را هم نه فقط من و خدا ؛ کوچه ؛ خیابان ؛ باران ... که به هم ریخته این سیبچه شیطان را هم ! یک طرف گرمی ِ مرداد ِ لبش خرما پز یک طرف بار زده لیموی آبان را هم ! من ِ تنها نه! که مشغول خودش کرده بسی مجمع و گرد ِهمایی و فراخوان را هم اینکه دیدید فقط نیمه ای از ماهم بود وای اگر رو بکند نیمه ی پنهان را هم! هی به من خرده نگیرید چرا دل دادم! کاش روزی برسد در قدمش جان را هم ...! سید عباس محسن زاده
اگر تو برده ای از یادم من از خیال تو لبریزم اگر تو شعر نخوانی من، شبیه شعر غم انگیزم چگونه از تو بگویم نه! چگونه از تو نگویم من چگونه این همه مضمون را به بند شعر نیاویزم؟ دروغ بود فراموشی، تو پیش چشم منی دایم تو پیش چشم منی آخر چگونه از تو بپرهیزم نه اینکه جز تو نمی‌خواهم که من به جز تو نمیبینم چه چیز هست به غیر از تو؟ که بنده بنده ی آن چیزم چه ای تو؟ برگ غم انگیزی میان ماندن و افتادن و‌ من به حرمت دستانت هنوز عاشق پاییزم
این راز که با لب به لبت گفته ام امشب ... بین خودمان باشد و بین بغل ما !!! صد بار فقط حرف ، ز آغوش زدیم و ... امشب شده هنگامه ی خیرالعمل ما !!!
گفته که این دهکده نیست هر که شده از ما برود بر دوش سر نیا با این وضع باید از یک دهکده برود🚶‍♀
اگرچه خسته ام از ،تا که حرفش شد تمام های عسل تداعی شد سواد ندارم ولی ز هرآنچه را که خودش رباعی شد...😕😕 سلااااااام صبح زیباتون بخیر🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نمی رسد به تو ای دور دست از بـس پشت آفریده اند .. 😢😕😢