دوسـتت دارم، ولیکن دیگر عاشـق نیسـتم
من برای عاشــقی شــاید که لایق نیستم
پیچکی پیچـــیده دور شــــمعک ایـــــوان تو
سینه ای پر داغ دارم، من شــقایق نیستم
برکه
برکه ای پر اشکم و لبریزم از بی مهــــری ات
مثل یک مــــردابِ پیرم، جــای قایق نیستم
گر کدر باشم ولی یکرنگ تر از شیشـــه ام
آینـــــه هستم ولــــــی آییـــــنه ی دق نیستم
ساعتم بر دست تو، هرگز نگاهم کرده ای؟
خسته از تکــرارم و مست دقـــــایق نیستم
من تو را می بینم و تو دیـــــگری را نازنیــــن
فلســفه چینی نکن من اهل منطق نیستم
می کنم من اعتــــراف اما دروغــم را ببخش
دوستت دارم ولیکن دیگر عاشــــق نیستم
ناز این عشق مگر بی تو خریدن دارد
مقصد راه مگر بی تو رسیدن دارد
تو نباشی نفسم سرد و مسیرم مرگ است
چشمهایت گل من طاقت دیدن دارد
تو نباشی پر و بالم به خدا می شکند
کفتر خسته مگر شوق پریدن دارد
اشک از دیده روان است عزیزم تو بگو
دستهای تو هنوزم تب چیدن دارد
زندگی قصه ی تلخیست که من می دانم
بی حضورت هوس ریشه بریدن دارد
قصه ی ماه و پلنگ است پریشانی من
وهم یک ماه مگر پنجه کشیدن دارد.
نمی دانم چرا هر روز از یادت پریشانم
درونم کرده ای غوغا نمی دانم... نمی دانم
تو کاری با دلم کردی که با خود در کلنجارم
من از فصل بهارانم ولی انگار آبانم
هوایم گاه خورشیدی و گاه از جنس باران است
نمی دانم چگونه تو ربودی دین و ایمانم
مرا اهل جنون کردی ، جنونی سخت و جانفرسا
صباحی با تو می گریم ...صباحی با تو رقصانم
شبی با خود قسم خوردم فراموشت کنم ، اما...
چو فردا دیدمت آواره ای دلگیر و بی جانم
من آن ناز نگاهت را به صد آغوش نفروشم
تو باغ نو بهارانی... نباشی رو به پایانم
🍃🌹🍃
#د
دل به دریا نزنید اینهمه ، یادم بدهید
به فراگیری قانونِ شنا محتاجم
عابرانی که گذشتید ز غم ! مرحمتی
به منِ عاجز مسکین که به پا محتاجم
گفته بودید دعاتان کنم ای مردم شهر !
آه ! شرمنده که من ، خود به دعا محتاجم
#نجمه_زارع
گرچه چادر پرچم است ای مهربان بانوی من
پرچمت اما شود در باد لرزان بهتر است
#علیرضا_ترابی
با هیچکس به کشتن من مشورت مکن
ترسم خدا نکرده پشیمان کند تو را
#فروغی_بسطامی
.
و بر سر هر انگشتش
زنی قندیل بسته است...
مردی که از آسمان
سهمش دانه های برف است
#لیلا_ادبی
ای کاش فقط سهم دلم باشی و باشم
تا بذر محبت به دل از عشق بپاشم
تا اینکه فدایت بکنم جان و جهانم
ثابت بشود اهل همین ایل و قماشم
شیرین شوَم وتیشهی فرهاد به دستم
با جان و دلم کوهِ غمت را بتراشم
لرزان شده دنیای من از دوری چشمت
با نالهی پُر درد و غمِ گوشخراشم
هرگز نشد از خاطره ها دست بشویم
یا اینکه بخواهم تو نباشی و نباشم
یکخلوت دلخواسته یکوعده ازآنلب
کافیست برای من و امرار معاشم
یک دفعه نشد قید غمت را بزنم عشق
یا صورت پُر درد خودم را بخراشم
روزیکه شود سهم دلم دوری و غربت
ای کاش شوم کور و کر و زنده نباشم
با دلـــــم بازی نکن سر بر بیابان مــیزنم
از غمت با دفتر ازدل،حرف هذیان میزنم
تو خیالت راه و آن چاهی نباشد رفته ام
از نگاهت طعنه ای بر بادو طوفان میزنم
میروم ای عشق فکرش را نکن دیوانه ام
گرچه این دیوانه را هم نرخ ارزان مــیزنم
گرچه آن میخانه هاراساختی بادست خود
جـــام نابـــی از برای یاد مــردان مــیزنم
آخرش هــم میبری دل با نگـــاهی دل ربا
آخرش بی چتر بر پهنای بـــاران مـــیزنم
اولین عاشقانه ی من
با تو شب را تا سحر بیدار بودن کیف داشت
توی دست عاشقت تیمار بودن کیف داشت
نرمی دستت به روی شانه های خسته ام
بعدعمری مَحرَم دیوار بودن کیف داشت
داغ می شدشانه هایم توی دست تو ولی
حس خوبی بود این تبدار بودن کیف داشت
تو مرا مال خودت کردی فقط مال خودت
اینهمه در بند استثمار بودن کیف داشت
هیچ باری مثل بار قبل نه، جذاب تر
درنگاه تازه ات، هربار بودن کیف داشت
منتظر بودم همیشه عطر دستان تورا
لحظه های تشنه ی دیدار بودن کیف داشت
می شدم بازیچه ی دست تو در بیکاری ات
دیدنت حتی دراین بیکار بودن کیف داشت
دیدی از وقتی مرا سیگار را انداختی
دیدنت هنگام بی سیگار بودن کیف داشت
هرچه می گفتی به من یک بارتکراری نبود
پای حرف نغز بی تکراربودن کیف داشت
در مغازه دیدی ام یک روز و مشتاقم شدی
پیش چشمت جنس در بازار بودن کیف داشت
گرچه خیلی زودعمر باتو بودن ته کشید
توی دستانت ولی خودکار بودن کیف داشت
احمدرفیعی وردنجانی
گر بخواهم یا نخواهم با غزل هستی شما
چشم تو برده مرا تا انتهای ماجرا
بر دلم افتاده شعرم را برایت رو کنم
شک ندارم با سکوتم هستی هر شب آشنا!
هر چه گفتم عاشقم، باور نکردی و نشد
از همان اول بمانم ،باتو باشم، پا به پا
هی شکستم هی نوشتم از تو و دلتنگی ام
پیرمان کردی و بر دستان من دادی عصا
گرچه رفتی و نماندی،ماندی اما بر دلم
باورم کن عشق من هرگز ندارد انقضا
من که می دانم تو می مانی به شعرم تا ابد
این منم درگیر رویای تو با صدها خطا
از تمام این جهان تنها شدن شد قسمتم !
گر چه تنهایی مرا از این جهان کرده جدا !!
دلخوشم از خلوتم از این جهان ساکتم
سرنوشتم را نوشتن اینچنین، از ابتدا
من نمی دانم کجا گم شد صداقتهای ناب
خسته ام از روزگار و این همه انسان نما..