شبی به مزرعه رفتم مترسکش میگفت
تو هم دچار غم و غربتی شبیه خودم
#حسین_مرادی
ـــــــــــــــــــــــــــ🍂ـــــــ
۱۸ آبان ۱۴۰۰
ســـــــلام بر همه تون
گنجشک باشی بهتراست درسردی دی
تا
زخم خورده از دل یخ کرده ی دوست
#عـلـی_جـعـفری_آملی (عارف)
۱۸ آبان ۱۴۰۰
۱۸ آبان ۱۴۰۰
تنها خمار آشفته ترکردم دهانم را
بر استکان خود زدم باز استکانم را
در خانه میمانم بدور از مردم صد رنگ
وسعت نخواهم داد بعد از این جهانم را
با این حسین منزوی بودن خوشم دیگر
وقتی نمیجوید کسی نام و نشانم را
دارایی م را دوستان بردند ،از دشمن
گاهی گدایی میکنم هر سفره نانم را
حتی سپاه مرگ هم در کشور جانم
نفعی نمیبینند بستانند جانم را
فرهاد از بی عرضه بودن بیستون را کند
در شعر خالی میکنم تاب وتوانم را
#حسین_مرادی
۱۸ آبان ۱۴۰۰
وقت تنهایی خودت باش و تمام آرزوهایت
که دائم بر سرت خواهند زد مردم قشنگیهای ذهنت را
#بداهه
۱۸ آبان ۱۴۰۰
گفتم از خواندن شعرم همه دیوانه شدند
گفت آدم شدن این همه انسان خوب است
#حسین_مرادی
۱۸ آبان ۱۴۰۰
👌👌👌👌👌
یک شهر نفهمیده که درد غزلم چیست
آدم شدن اینهمه انسان شدنی نیست
#حسین_مرادی
۱۸ آبان ۱۴۰۰
گفته بودی عاقلان را نسبتی با شعر نیست
پس چرا دیوانگیهایم مرا شاعر نکرد؟
#بداهه
۱۸ آبان ۱۴۰۰
میکشیدم کاش تنها درد تنهایی ولی
شعر گفتن درد ها را صد برابر میکند
#حسین_مرادی
شعر چیز خوبیه شاعری نه
۱۸ آبان ۱۴۰۰
این خانه اگر پنجره ای باز ندارد
این پنجره از مرگ مرا باز ندارد
کو گوش کسی که دل من حرف خودش را
جز در غزلی فرصت ابراز ندارد
از بس هیجان خورده وابراز نکرده
دل را خفقان کشته و آواز ندارد
میسازمت ای دوست میان غزل اما
افسوس نفس قدرت اعجاز ندارد
عادت به قفس دارم واز باغ هراسان
هر بال وپری قدرت پرواز ندارد
#حسین_مرادی
۱۸ آبان ۱۴۰۰
سراغ از من نمیگیرد کسی جز خاطرات تو
که انهم تیغ در دست است و دردستی نمک دارد
#حسین_مرادی
۱۸ آبان ۱۴۰۰
شعر تازه چون نمکدان میخورد بر زخم جان
میکشم درد و نمک با زخم بازی میکند
#کویر
۱۸ آبان ۱۴۰۰
گفتی كه گُنه كُنی به دوزخ بَرَمَت
این را به كسی گو كه تو را نشناسد
#ابوسعید_ابوالخیر
۱۸ آبان ۱۴۰۰
اُملت (تخم وگوجه ی سابق)
حافظ نظر کن شعر رفته تا کجاها
تا اوج خود رفته ست حتی بی شماها
هر روز از نو شاهکاری می شود خلق
در عرصه ی بازی بعضی با هجاها
دارد به حد انتهایش می رسد شعر
خالیست جای شعر تو این انتهاها
گوجه دهان تخم ها را کرده سرویس
در شعر زیبای بهاره رهنما ها
حتی سرانجام پزشکی را عوض کرد
در شعر خود با طرح بعضی ادعاها
جایی که گفته شب بخیری هست بهتر
از مصرف بسیاری از قرص و دواها
حافظ به جان کندن غزل گفتی و حالا
ارزان شده در دوره ی ماهابهاها
امروزه در آزادی بی قید وبند است
حال و هوای شعرشاعرهای ماها
با طعنه می گویند حرف یاوه ی خویش
بسیار رنجانند ما را بارالاها
ما را گرفتار سلبریتی نگردان
کن امتحان ما را تو با دیگر بلاها
بادست و پاها را خودت بی دست وپاکن
آنگه نظر کن سوی ما بی دست وپاها
احمدرفیعی وردنجانی
۱۸ آبان ۱۴۰۰
عاشق که نشد رسوا، عشقش همه باطل بود
یوسف به صدارت رفت؛ آواره زلیخا شد....
#بچه_شیعه
۱۹ آبان ۱۴۰۰
۱۹ آبان ۱۴۰۰
۱۹ آبان ۱۴۰۰
۱۹ آبان ۱۴۰۰
جرعه جرعه نوش کن اشک خودت را بی صدا
مردم اینجا برایت حرفها در می کنند☺️
#پریسامصلح
#بداهه
۱۹ آبان ۱۴۰۰
شعر می خوانم به ناگه ،چشم لب تر می کند
عقـــده های کهنــه را از عمق دل در می کند
آسمـــانِ طفلکی از گـــریـه های من نخـفت
ناله ام گوش فلک را نیمه شب کــر می کند
#بداهه
#ناهید_خلفیان
۱۹ آبان ۱۴۰۰
۱۹ آبان ۱۴۰۰
بیا... مرو ز کنارم، بیا که میمیرم
نکن مرا به غریبی رها که میمیرم
توانِ کشمکشم نیست بیتو با ایّام
برونم آور از این ماجرا که میمیرم
نه قولِ همسفری تا همیشهام دادی؟
قرارِ خویش مَنِه زیر پا که میمیرم
به خاک پای تو سرمینهم، دریغ مکن
ز چشمهای من این توتیا، که میمیرم
مگر نه جفت توام قوی من؟ مکن بیمن
به سوی برکهی آخر شنا، که میمیرم
اگر هنوز من آوازِ آخرینِ توام
بخوان مرا و مخوان جز مرا که میمیرم
برای من که چنینم تو جانِ متّصلی
مرا مکن ز خود -ای جان- جدا، که میمیرم
ز چشمهایت اگر ناگزیر دل بکَنم
به مهربانی آن چشمها که میمیرم...
۱۹ آبان ۱۴۰۰
با تو یک شب بنشینیم و شرابی بخوریم
آتش آلود و جگر سوخته آبی بخوریم
در کنار تو بیفتیم چو گیسوی تو مست
دست در گردنت آویخته تابی بخوریم
بوسه با وسوسهٔ وصل دلارام خوشست
باده با زمزمهی چنگ و ربابی بخوریم
سپر از سایهٔ خورشید قدح کن زان پیش
کز کماندار فلک تیر شهابی بخوریم
پیش چشم تو بمیریم که مستاست بیا
تا به خوشباشیِ مستان می نابی بخوریم
صلهٔ سایه همین جرعهٔ جـام لب توست
غزلی نغز بخوانیم و شرابی بخوریم
۱۹ آبان ۱۴۰۰
نور عشقت زده چون مِهر بر ایوان دلم
فاش شد با نفس گرم تو ایمان دلم
باز هر پنجره با شوق تو بیدار شده
سورهٔ نور تراویده به شریان دلم
پلک تو باز شده باعث ایجاد طرب
سر وجد آمده این مرغ غزل خوان دلم
تا در آغوش تو از عشق سخن میگویم
عسل از کام تو ریزد به زنخدان دلم
حاجتم گشت روا در خم زلف تو ولی
بر ملا شد همه جا قصه ی پنهان دلم
سایه ات روی سرم لطف مدامی دارد
چشم بد کور شد از این سر و سامان دلم
ناخلف باشم اگر مهر تو از یاد برم
به خدایت سِپُرم درد تو درمان دلم
۱۹ آبان ۱۴۰۰
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
#سعدی
۱۹ آبان ۱۴۰۰
به خیر میشود این شب به پای بوسهی تو
اگر دمی تو کنارم به عشق بنشینی...
#قاسم_پارساییفر
#شب_بخیر
💟
۱۹ آبان ۱۴۰۰
اولین بوسه ی
دو عاشق را دیدهای؟
چنان زیــــــــبا
چنان دلچـسب
تـــو آنی ..!!
#بیژن_ســـام
۱۹ آبان ۱۴۰۰
در کنـارت شعـر گفتن کار دشـواری نـبود
حرف چشمان خودت را بر زبان آورده ام
#حسین_مؤدب
بح بح😉
۱۹ آبان ۱۴۰۰
......🍂
برخیز که عاشقان به شب راز کنند
گِردِ در بام دوست پرواز کنند
هرجا که دری بود به شب در بندند
الّا در دوست را که شب باز کنند
#بابا_افضل
۱۹ آبان ۱۴۰۰
لبهای تو هنگام سخن جام شراب است
#جذابیت چشم تو تک بیتی ناب است
وقتی نزنی شانه به مویت وسط باد
حال همه ی شهر ازین غصه خراب است
ترکیب عسل ترشی و تلخیست رخ تو
معنای لبت خنده و ابروت عتاب است
شد میوه ی باغ تن تو سوژه و مضمون
هر قسمت از اعضای تو هفتاد کتاب است
هر چند که آرامش چشم تو زیاد است
لبهای پذیرنده ی تو عضو شتاب است
غوغای النگو قدمت پیچش مویت
موسیقی رقص آور بی حد و حساب است
اینکه تو نشستی و غزل خوان شده ام من
بیداری محض است و یا شورش خواب است ؟
سرمستی و رقص و غزل و جام لبالب
افسوس که این صحنه فقط خواب و سراب است
#حسین_مرادی
۱۹ آبان ۱۴۰۰