eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
79 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آن که به دیوانگی در غمش افسانه‌ام آه که غافل گذشت از دل دیوانه‌ام در سرشکم نشد لایق بازار دوست قابل قیمت نگشت گوهر یک دانه‌ام
دیروز ساکت بود بی‌حرکت در عمق سایه‌ای سرد اکنون صدای آوازش کدام واقعیت دارد پرنده‌ی مرده یا زنده؟
عاشقی پیداست از زاری دل نیست بیماری چو بیماری دل علت عاشق ز علتها جداست عشق اسطرلاب اسرار خداست عاشقی گر زین سر و گر زان سرست عاقبت ما را بدان سر رهبرست هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن مولانا
خواستم در چشمه ے عشق بشویَم جان ودل تا ڪه دستم برسد چشمه ز سر خشڪیده بود...
چنــدان بگردم گــرد دل کــز گردش بسیـــار من نی تن کشـاند بار من نی جان کنــد پیـکار من
💜قدم بر چشم من بگذار عمرے میهمانم باش غریبے را تمامش ڪن از این پس مثل جانم باش تو اے حورے وش پنهان شبهاے غم انگیزم دلیل بغض هاے جان ستان بے امانم باش قیامت ڪرده اے یڪبار دیگر در مقام عشق مرا با سیب سرخے از لبانت امتحانم باش گره در ڪار عشق انداز و دل را مبتلایش ڪن به دستان شفابخشت مسیحاے زمانم باش درون مرز دستانت بگیر آغوش و حبسم ڪن بزن! تیر خلاصے در میان استخوانم باش بگو نقلی،نباتی،شهد شیرین یا عسل هستی اگر زهرم بیا شیرین ترین قند دهانم باش نه شوقے در گذشته ماند نه امید آینده دلا! نقش آفرین لحظه هاے تلخ جانم باش
یڪے از زیباترین شعرهاے دیوان شمس از مولاناے جان : اے اشک، آهسته بریز ڪه غم زیاد است اے شمع ، آهسته بسوز ڪه شب دراز است امروز ڪسے محرم اسرار ڪسے نیست ما تجربه ڪردیم، ڪسے یار ڪسے نیست . هر مرد شتر دار اویس قرنے نیست هر شیشه ے گلرنگ عقیق یمنے نیست هر سنگ و گلے گوهر نایاب نگردد هر احمد و محمود رسول مدنے نیست بر مرده دلان پند مده خویش نیازار زیرا ڪه ابوجهل مسلمان شدنے نیست با مرد خدا پنجه میفڪن چو نمرود این جسم خلیل است ڪه آتش زدنے نیست خشنود نشو دشمن اگر ڪرد محبت خندیدن جلاد ز شیرین سخنے نیست جایے ڪه برادر به برادر نڪند رحم بیگانه براے تو برادر شدنے نیست صد بار اگر دایه به طفل تو دهد شیر غافل مشو اے دوست ڪه مادر شدنے نیست
امشب به داشتنت فكر می كنم، به تمامِ جهان ...!!!
یک شنبه عصر، نم‌نم باران، چراغ سبز یک شنبه باز ڪوچه، خیابان ـ چراغ سبز یک شنبه عصر هم‌قدم شعر تازه‌ای دلتنگی‌ام، هیاهوے میدان، چراغ سبز من می‌رسم مجسمه‌ها خیره مانده‌اند این‌جا ڪه هست معنے انسان، چراغ سبز بی‌ابر بی‌پرنده صبور ایستاده بود تنهاتر از تمام درختان چراغ سبز مانند یک غروب از این خط‌ڪشے گذشت با گام‌هاے خسته و لرزان چراغ سبز این ردّپاے ڪیست ڪه من گم نمی‌شوم از انقلاب تا به خراسان، چراغ سبز  
مـــدتی‌ هســـــت در انتـــــظار بارانم چه کــنند چشـــــم‌های ابـــــری من..؟ با توام آســـــمان..! حواســـت هست؟ بغض هم خسته است از خجالتِ من!
خدایا بختش را ببند، فقط تا وقتی که وضع من بهتر بشود...
سایه ات را از مدار روسیاهان بر مدار ماه از شب بر نمی گیرد نگاه خویش را