eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عافیت را خرج حسرت از تو کردم سالها یک نفس رحمی کن و حالا که بیمارم بیا آن من آرام و معصومت نمی آید بکار با من اهریمنت امشب بدیدارم بیا
عشق یعنی من سرمایی تب دار و مریض ژاکتم را بدهم تا که تو سرما نخوری 😌❤️
هرگز تو هـم مـانـنـد مــن آزار دیـدی؟ یار خـودت را از خـودت بـیـزار دیدی؟ آیا تو هم هـر پرده ای را تا گشودی از چار چوب پنجره دیوار دیدی؟ اصلا ببینم تـا بـه حالا صخـره بودی؟ از زیر امواج آسمان را تار دیدی؟ نام کسی را در قنوتت گریـه کردی؟ از «آتنا» گـفتن «عذابَ النـّار» دیدی؟ در پشت دیوار ِحیاطی شعر خواندی؟ دل کندن از یک خانه را دشوار دیدی؟ آیا تو هم با چشم ِ باز و خیس ِ از اشک خواب کسی را روز و شب بیدار دیدی؟ رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟ بیمـار بودی مثل ِمن ؟ ، بیمار دیدی؟؟ حقـا که با من فرق داری ــ لا اقل تو او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی؟؟
‌ غصه‌ی یعقوب و ایوب و زلیخا دیده‌ایی؟ درد من از درد اینان، صد برابر بیشتر... 😔👌
نه تو می‌مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره‌ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
انگار که تریاک اصیل است که شاعر با دیدن چشمان تو شعرامینوفن ساخت
هر چند جمعه درد تنهایی کشیدیم چشم امید وصل را در شنبه داریم
شعر من تقديم چشمان شما.. يادش بخير روز هاي تا به شب بي انتها.. يادش بخير اي تمام شعرهايم تا ابد تقديم تو بالهاي شعر ِ پرواز شما ..يادش بخير گفته بودم مي شود چشمان تو سهمم شود؟ آنهمه انکارها .. اصرارها .. يادش بخير قول داديم از تمام قصه ها ..سَرتر شويم آنهمه ديوانگي و خنده ها يادش بخير ياد داري از تمام زندگي سهم مني؟ گفته بودم ميروي..از پيش ما..يادش بخير گفتي از من دل بريدي..خسته اي از سرنوشت دل سپردي آخر آنجا..؟ اي " شُما ! "...يادش بخير از تمام زندگي اين عشق سهم من نشد اي تمام قصه ها و غصه ها ..يادش بخير پشت آن عکس صبور از چهره ات بالاي تخت مينويسم بهترين درد آشنا...يادش بخير
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺖ ﺳﺮﺗﺎ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺁﻫﻮ ﺑﯿﺎ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﺪﺍﺩﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﯾﺎﻫﻮ ﺑﯿﺎ ﺍﯼ ﺑﺎﻧﻮﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺮﺧﯿﺰ ﻭ ﺩﺭﮐﻨﺞ ﻟﺒﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻫﻨﺪﻭ ﺑﯿﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﺮﺳﺎﺣﻠﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺷﻮﺭﻩ ﺯﺍﺭﺍﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻦ ﻏﻠﺘﯿﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﺁﻣﻮ ﺑﯿﺎ ﺷﺎﻋﺮﺷﺪﻡ ﺗﺎﻣﻮﯼ ﺗﻮﺳﺮ ﺭﺷﺘﻪء ﺷﻌﺮﻡ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﺑﮕﺮﯾﺰ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﻮ ﺑﯿﺎ ﺧﺸﮑﯿﺪﻩ‌ﺍﻡ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﮔﺮﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪﯼ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﯿﮑﺮﻡ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﯿﺎ ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩﺍﻡ ﺩﺭﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻧﻌﺶ ﻣﺮﺗﺪﯼ ﺑﺎ ﺳﺤﺮ ﺑﺎ ﺟﺎﺩﻭ ﺑﯿﺎ
دوباره می سرایمت تو را که شاعرانه ای بهانه می کند دلم تو را که بی بهانه ای همیشه چشم های تو دلیل شعرهای من میان این همه غزل فقط تو عاشقانه ای خدا تو را نیافرید مگر برای قلب من که از تبار صبحی و زلال صادقانه ای بخند خنده های تو بهانه ی ترانه هاست دلیل هر سکوتی و شروع هر ترانه ای تو ضربدر دل منی و حاصل شما غزل همیشه جذر تو منم تویی که بی کرانه ای نهاد بی گزاره ای اگر چه بی خبر ولی رسیدی و برای من همیشه جاودانه ای
من و تنهایی و از خاطره لبریز شدن باب میل دل من نیست غم انگیز شدن چشم بستم که به تاریکی مطلق برسم منطقی نیست چنین عاشق دهلیز شدن! عصبانی و بداخلاقی و بی عاطفه ای چقدَر خوب می آید به تو چنگیز شدن! برگ برگ دلم افتاد و درختی خشکم بعد تو قانعم انگار به پاییز شدن! شال می بافم از اندوه تو در فصلی سرد قسمت من شده با بغض گلاویز شدن
خدا ! به حق دل عاشقان سرگردان مرا به آنچه که بودم دوباره برگردان به کدخدایی ِ آبادی ِ به دور از عشق نه این رعیّت ِخانه خراب و سرگردان یقین که عشق و غمش حکم نان انسان است ولی امان که اگر در گلو بماند نان! جناب ِعشق عجب باغبان بی رحمیست دو لاله چیدن از آن باغ و اینهمه تاوان؟! به قدر قدرت هرکس ستم سزاوار است مگر که بید چه دارد برابر طوفان؟! خدا ! بریده ام از عشق و زندگی دیگر به آیه آیۀ توبه، به جان الرّحمن