eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
92 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مثل پیچک به تو پیچیده ام و دلتنگم بین ما هیچ نبوده ست به جز "ما نشدن" 🌾🌸🌾
هر غزل را گفته‌ام در وصف ِ تو بی‌نقطه بود جورِ هر یک نقطه را هر قطره اشکم می‌کشد
ز وداعت به دل آمد غم یک عمر فراق چون وداعِ تو چنین‌َست، فراقت چونَست!
کاش جام عمر او هرروز خالی تر شود هرکه خالی کرده است از یار آغوش مرا
بر زبانت مدتی حرف فراق افتاده است آنچه میترسیدم از آن، اتفاق افتاده است
بخشی از قصیده ی مدح مولا علی علیه السلام، از قلم حقیر: 🌿🌿 کمرشکسته و غمگین و داغدار قلم شبیه من شده آشفته و خمار قلم برای وصف تو، قحطی واژه شاهد بود که من به دست گرفتم هزار بار قلم چقدر فاصله بین من و تو بسیار است خدا کند بشود دست روزگار قلم نگفتن غم دل با حبیب، دشوار است اگر شده ست چنین لاغر و نزار قلم میان نامه اگر باز دست من خط خورد ببخش! حرف تو شد، گشت بیقرار قلم بگو چگونه بگویم، که سال ها گویی برای وصف تو افتاده در حصار قلم چه بیت ها که نوشتیم و خط زدیم و نشد... به قصر معنی آن شه، نیافت بار قلم شهی که فاتح ملک فصاحت سخن است به دست گیرد اگر جای ذوالفقار، قلم شهی که در پی دست عنایتش، عمری ست نشسته خون به جگر؛ چشم انتظار قلم همان کسی که ز انواع فضل و حسن و صواب ردیف کرده برایش خدا هزارقلم سیاه مشق کنم فضل او، اگر بدهند به من هزار مرکب، سپس هزار قلم غزل مباد بگویم ز خال و خط رخش که مات ماند از آن نقش و آن نگار قلم نگاه شاعر من شاهد است در این شعر به ثبت نام علی دارد افتخار قلم خوشا کسی که به راه صواب مایه گذاشت خوشا که سر بسپارد در "این" قمار قلم بر آن سرم به قیامت رسد سرودن شعر اگرچه طبع روان است، نیست یار قلم در انتظار سوار مدینه، بهر صله بیاد سجده ی آن ماه، خون ببار قلم! بخواه حسن طلب را از او که خواهد کرد دو دست غاصب و ضارب، به ذوالفقار، قلم امید آخر من در قیامت این شعر است که خوش زده ست از آن شاه شهسوار، قلم
فِـراق و وَصـل اگَـر سَـرد و گَـرمِ ایـن دُنیاست عَجیب نیست ڪه دِل ڪاسه‌ای پُر از تَرَڪ است
ای زلف مسلسلت بلای دل من وی لعل لبت گره گشای دل من من دل ندهم به کس برای دل تو تو دل به کسی مده برای دل من
حالِ مرا هرکس که می‌پرسد بگو: خوب است اشکش روان، اندوه جاری، زخم‌ها کاری ست
از آنچه بوده ایم، چه مانده ست در بساط؟ جز جامه ی دریده و رنگ پریده ای طعم جنون چشیده، پریشان سخن شدیم چون شاعر معاصر دیوان ندیده ای!
لذت این مرگ را آرام در کامم بریز این که زجرم میدهی از زخم کاری بهتر است
با اشک می‌خورم مِی و بر من حلال باد آبِ حرام خویش٬ که با آب شسته‌ام...