eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لطف کن پیش من از دلبر و معشوق نگو پیش یک آدم معلول نباید بدوی ...
خرید ناز به سوز و گداز می‌ارزد به واگذاری صد امتیاز می‌ارزد به بوسه سینه ی اسرار برملاست،ولی شُکوه بوسه به افشای راز می‌ارزد.. کنار دامنِ کوتاه..لحظه‌ای کوتاه زمان رقص به عمر دراز می‌ارزد تو دستْ بسته در آغوش خود رهایم کن.. که دستِ بسته به آغوش باز می‌ارزد منم گزینه ی آخر..مرا تحمل کن کسی نمانده..بسوز و بساز..می‌ارزد.. . .
عاری از صبرم و طاقت، نفسم بند آمد زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد ایستادی لبه ی زندگیم، از این روست هرکسی رفت سراغت نفسم بند آمد مو زدی شانه و ناخاسته عطری برخواست مثل گل های اتاقت نفسم بند آمد ساعت تازه ی خود را که نشان می دادی چشمم افتاد به ساقت نفسم بند آمد! موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم خوش نیاید به مذاقت نفسم....
در دیده ام نگاهی و آهی هنوز هست باران اشک گاه به گاهی هنوز هست هان، ای شب فلک زده! در مشت خالی‌ات شکر خدا که سکّه‌ی ماهی هنوز هست یک شب بکوب کوبه‌ی در را و باز شو این جا چراغ چشم به راهی هنوز هست عریان کنید جام می هفت ساله را تا در من اشتیاق گناهی هنوز هست! در چشم کهربایی‌ات، ای روشناترین! میل ربودن پر کاهی هنوز هست؟ شکر خدا به میمنت روی و موی دوست روز و شب سپید و سیاهی هنوز هست از شش جهت اگر چه قفس مانده ست و بس فکر فرار باش که راهی هنوز هست با یک دروغ کهنه به خونم در افکنید در دوردست، گرگی و چاهی هنوز هست... از کتاب سنگچین
پرسید از من رهگذر: آتش داری؟ گفتم دلم آتش است، آری آری آن گونه که تا روز ابد می‌سوزی از آن سر سوزنی اگـر برداری
خرم آن کس که غم عشق تو در دل دارد وز همه ملک جهان مهر تو حاصل دارد جور و بیداد و جفا کردن و عاشق کشتن زیبد آنرا که چنین شکل و شمایل دارد 🌹🌹🌹
قصدِرفتن مڪن اے دوست ڪہ با رفتن تو دل ز ما میرود و نیمہ ے جان میماند... 💕
کج ذوقِ بد سلیقه کسی که بهشت را کرده‌ست با وجود «نجف» باز انتخاب...
روبرویم می نشینی میشوم تسبیح به دست واجب عینی ست وقت دیدنت، حمد خدا...
شب است و خواب به چشمم نميرود، آری دلم گرفته برایت ، هنوز بيداری...؟ بدا بحال دلی كه هنوز عاشق توست خوشا بحال كسی كه تو دوستش داری... حامد فلاحی راد
مُکعب گونه می چرخید و چندین احتمال اما فقط یک بار تاسِ عِشـق را شِش آمدن کافی ست..
تکرار نقش کهنه خود در لباس نو بازیگریم، حوصلهٔ شرح قصه نیست